پارت ۱۹: مافیای سفید
پارت ۱۹: مافیای سفید
+جونگکوک رفت منم رفتم بخاطره اینکه کمی حرصم رو کنترل کنم رفتم وان رو با آب گرم پر کردم و رفتم توش واقعا حس خوبی داشت بهم میداد بعد چند مین اومدم بیرون یه لباس باز راحت پوشیدم موهامو خشک کردم کولر و روشن کردم چون هوا خیلی گرم بود و نمیدونم چرا یهو دلم هوس بستنی کرد ولی بستنی تو خونه نبود بخاطره همین برداشتم یکی از شیر موز های جونگکوک رو خوردم بعد رفتم خونه رو مرتب کنم داشتم خونه رو مرتب میکردم که کرم کردم و استایل خونه رو تغییر دادم(عه چه عجب مثل من🤣) جووووون عجب سلیقه ای دارم بعد رفتم آشپز خونه برا خودم مکنچیز برای ناهار درست کردم رفتم غذام رو گذاشتم روی مبل رفتم که دنبال سیدی فلشی بگردم که دیدم برام پیام اومد
ناشناس:امروز بهترین کسی رو که داری از دست میدی
+با این حرفش رفتم تو فکر یعنی کی....چرا....منظورش جونگ کوک بود.....یا یه فرد دیگه داشتم از استرس می مردم....زنگ زدم جونگکوک برنداشت دوباره امتحان کردم باز بر نداشت چند بار پشت سر هم امتحان کردم ولی برنمیدار وای دارم میمیرم تنها چارهای که داشتم زنگ زدن به جولیا بود پس زود زنگ زدم به جولیا
بوق.
بوق.
بوق.
×الو
+جو..لیا.. جون..گ.کوک..خط.ره
×چی داری میگی آرام بگو ببینم داری چی میگی
+یه نفسه عمیقی کشیدم و گفتم جولیا برام از طرف یه ناشناس پیام اومد که گفته قراره امروز بهترین کسی رو که داری بمیره نمیدونم منظورش کیه ولی امیدوارم جونگ کوک نباشه
×ات آرو باش مگه تو نمیدونی
+چی رو نمی دونم
×جونگ کوک و باندش امروز با باند دشمن جنگ داره
+چی.....کجا...
×چیکار داری کجا
+می خوام برم پیشش
×نه نمیشه
+جولیا لطفاً بگو
×نمی دونم کجاست
+چطور نمی دونی
×نمی دونم دیگه
+باشه دیگه بهم حرص نده ببند ببینم
×باشه بای
+به خدا قسم اگه بفهم اینو هرکی گفته خودم با دستای خودم کفنش می کنم تنها کاری که الان می تونستم بکنم نشستن توی خونه بود توی خونه منتظر نشسته بودم داشتم غذام رو با نگرانی خوردم بعد خوردن غذام ظرفا رو جمع کردم و شستم تا یکم این از یادم بره بعد شستن ظرفا با گوشیم ور رفتم و سعی کردم بفهمم کی اینو برام فرستاده که دیدم شب شده صدای ماشین جونگ کوک اومد رفتم از پنجره نگاه کردم دیدم یه کسی جلویه در دراز کشیده و جونگکوک رو هدف گرفته بخاطره همین زود زود دویدم جلو جونگکوک و بغلش کردم بعد .......
حمایت شه 😘
+جونگکوک رفت منم رفتم بخاطره اینکه کمی حرصم رو کنترل کنم رفتم وان رو با آب گرم پر کردم و رفتم توش واقعا حس خوبی داشت بهم میداد بعد چند مین اومدم بیرون یه لباس باز راحت پوشیدم موهامو خشک کردم کولر و روشن کردم چون هوا خیلی گرم بود و نمیدونم چرا یهو دلم هوس بستنی کرد ولی بستنی تو خونه نبود بخاطره همین برداشتم یکی از شیر موز های جونگکوک رو خوردم بعد رفتم خونه رو مرتب کنم داشتم خونه رو مرتب میکردم که کرم کردم و استایل خونه رو تغییر دادم(عه چه عجب مثل من🤣) جووووون عجب سلیقه ای دارم بعد رفتم آشپز خونه برا خودم مکنچیز برای ناهار درست کردم رفتم غذام رو گذاشتم روی مبل رفتم که دنبال سیدی فلشی بگردم که دیدم برام پیام اومد
ناشناس:امروز بهترین کسی رو که داری از دست میدی
+با این حرفش رفتم تو فکر یعنی کی....چرا....منظورش جونگ کوک بود.....یا یه فرد دیگه داشتم از استرس می مردم....زنگ زدم جونگکوک برنداشت دوباره امتحان کردم باز بر نداشت چند بار پشت سر هم امتحان کردم ولی برنمیدار وای دارم میمیرم تنها چارهای که داشتم زنگ زدن به جولیا بود پس زود زنگ زدم به جولیا
بوق.
بوق.
بوق.
×الو
+جو..لیا.. جون..گ.کوک..خط.ره
×چی داری میگی آرام بگو ببینم داری چی میگی
+یه نفسه عمیقی کشیدم و گفتم جولیا برام از طرف یه ناشناس پیام اومد که گفته قراره امروز بهترین کسی رو که داری بمیره نمیدونم منظورش کیه ولی امیدوارم جونگ کوک نباشه
×ات آرو باش مگه تو نمیدونی
+چی رو نمی دونم
×جونگ کوک و باندش امروز با باند دشمن جنگ داره
+چی.....کجا...
×چیکار داری کجا
+می خوام برم پیشش
×نه نمیشه
+جولیا لطفاً بگو
×نمی دونم کجاست
+چطور نمی دونی
×نمی دونم دیگه
+باشه دیگه بهم حرص نده ببند ببینم
×باشه بای
+به خدا قسم اگه بفهم اینو هرکی گفته خودم با دستای خودم کفنش می کنم تنها کاری که الان می تونستم بکنم نشستن توی خونه بود توی خونه منتظر نشسته بودم داشتم غذام رو با نگرانی خوردم بعد خوردن غذام ظرفا رو جمع کردم و شستم تا یکم این از یادم بره بعد شستن ظرفا با گوشیم ور رفتم و سعی کردم بفهمم کی اینو برام فرستاده که دیدم شب شده صدای ماشین جونگ کوک اومد رفتم از پنجره نگاه کردم دیدم یه کسی جلویه در دراز کشیده و جونگکوک رو هدف گرفته بخاطره همین زود زود دویدم جلو جونگکوک و بغلش کردم بعد .......
حمایت شه 😘
۶.۰k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.