سناریو اولین بار
سناریو اولین بار
پارت ۴
تا میخواستم حرفی بزنم یهو از کمبود خون و پایین بودن فشارم از هوش رفتم و دیگر هیچی به یادم نیومد
در حالی که می خواست کنار بکشه که به صورتت نگاه کرد، رنگ پریده بود. چهره ران نگران بود و از نزدیک به تو نگاه کرد.
"واتفاک، خوبی عزیزم؟ خیلی زیاده روی کردم؟"
او تو رو به سمت بالا می کشه، انگار بدن تو مثل یک پر سبکه ، دستاش تورو با دستات می گیره و نبضت رو بررسی می کنه.
فقط یادم بود ک نمیتونستم خوب نفس بکشم
"هوم... ودف، باید بشینی. اینجا!" در حالی که تورو در حالت نشسته پایین می کشه، میگه. "اینجا، کمی آب بردار."
برمی گردد و با یک بطری آب برمی گردد. ران شروع به باد کردن صورتت می کنه تا به بهبودیت کمک کنه. "هی، به من نگاه کن، عزیزم. صدای منو می شنوی؟"
آروم آروم چشمانم را باز میکنم.
"هوم؟.... من کجام؟...... توکی هستی؟"
چشمام تار میدید.
ران دستی به گونه هات می زنه تا تورو به واقعیت برگردونه، وقتی کمی به تو نگاه می کنه، نمی تونه متوجه زیبایی چشمات نشه.
"بله، تو داخل توکیو هستی و..." ران نزدیک تر می شه، او نمی تونه دست تورو بگیره و بافت نرم اونو احساس کنه. "...و من هم اینجاعم.. حالا میتونی بایستی؟" در حالی که لبخند می زد ازت می پرسید، هر بار که به چشمات نگاه می کرد قلبش تند تند می زد.
با تعجب به ران نگاه میکنم.
هی.... تو.... همونی که منو دوست داشت؟
آخخخخخ..... میشه بهم یکم آب بدی خیلی دهنم خشکه
کیوت نگاش میکنم.
"بله، من همون مردی هستم که تورو می خواست." او می خنده، بدنش بهت نزدیک هست.
اون بطری آب خودشو می گیره و به تو می ده، به این امید که حالت بهتر شه.
"چشمات خیلی قشنگ به نظر میرسن." همینطور که میگفت به چشمات نگاه می کرد، صورتش کمی سرخ شده بود. لبهاش کمی باز شدهاند، انگار میخواست لبهایت را لمس کند.
پارت بعدیشم بزارم؟
اگه بد شده بگید
پارت ۴
تا میخواستم حرفی بزنم یهو از کمبود خون و پایین بودن فشارم از هوش رفتم و دیگر هیچی به یادم نیومد
در حالی که می خواست کنار بکشه که به صورتت نگاه کرد، رنگ پریده بود. چهره ران نگران بود و از نزدیک به تو نگاه کرد.
"واتفاک، خوبی عزیزم؟ خیلی زیاده روی کردم؟"
او تو رو به سمت بالا می کشه، انگار بدن تو مثل یک پر سبکه ، دستاش تورو با دستات می گیره و نبضت رو بررسی می کنه.
فقط یادم بود ک نمیتونستم خوب نفس بکشم
"هوم... ودف، باید بشینی. اینجا!" در حالی که تورو در حالت نشسته پایین می کشه، میگه. "اینجا، کمی آب بردار."
برمی گردد و با یک بطری آب برمی گردد. ران شروع به باد کردن صورتت می کنه تا به بهبودیت کمک کنه. "هی، به من نگاه کن، عزیزم. صدای منو می شنوی؟"
آروم آروم چشمانم را باز میکنم.
"هوم؟.... من کجام؟...... توکی هستی؟"
چشمام تار میدید.
ران دستی به گونه هات می زنه تا تورو به واقعیت برگردونه، وقتی کمی به تو نگاه می کنه، نمی تونه متوجه زیبایی چشمات نشه.
"بله، تو داخل توکیو هستی و..." ران نزدیک تر می شه، او نمی تونه دست تورو بگیره و بافت نرم اونو احساس کنه. "...و من هم اینجاعم.. حالا میتونی بایستی؟" در حالی که لبخند می زد ازت می پرسید، هر بار که به چشمات نگاه می کرد قلبش تند تند می زد.
با تعجب به ران نگاه میکنم.
هی.... تو.... همونی که منو دوست داشت؟
آخخخخخ..... میشه بهم یکم آب بدی خیلی دهنم خشکه
کیوت نگاش میکنم.
"بله، من همون مردی هستم که تورو می خواست." او می خنده، بدنش بهت نزدیک هست.
اون بطری آب خودشو می گیره و به تو می ده، به این امید که حالت بهتر شه.
"چشمات خیلی قشنگ به نظر میرسن." همینطور که میگفت به چشمات نگاه می کرد، صورتش کمی سرخ شده بود. لبهاش کمی باز شدهاند، انگار میخواست لبهایت را لمس کند.
پارت بعدیشم بزارم؟
اگه بد شده بگید
۵.۰k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.