در سکوت ساحل

در سکوتِ ساحل
زن ایستاده است
نه چون درخت،
بلکه چون خاطره‌ای که هنوز نفس می‌کشد

دامنش نقشِ راه‌هاست
و باد،
روسری‌اش را چون پرچمِ اندوه می‌رقصاند

دریا به او نمی‌نگرد
اما او را می‌فهمد
چون رازی که تنها در دلِ شب گفته می‌شود

قدم نمی‌زند
اما هر موج،
ردِ پای او را در خود دارد

او زن است
نه از خاک،
بلکه از اشکِ ستارگان ساخته شده است

و در آن لحظه،
میانِ آسمان و آب،
تنها حقیقت
تنها اوست
دیدگاه ها (۱)

صبح بخیر

تو فکر می‌کنی که رهایت کرده‌ام اما حقیقت ندارد میان ما فاص...

اگر مجبور به انتخاب شدی، انتخاب کن کسی را که همیشه تو را انت...

در دل من ماندی، چون تصویری در آینه‌ی نخستین دیدار، نه زمان...

_درخت باشم ... یک‌ گوشه ی این دنیای بزرگ افتاده باشم تنهای ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط