وانشات together درخواستی

وانشات together #درخواستی
نویسنده NANA
ژانر عاشقانه و غمگین



اشکامو پاک کردم..... مین شوگا تو باید بری.... برو...برو...چرا داری به من نیگا میکنی....
همونطوری که پشت سر هم اشک میریخت گفت :هیان....به من نگاه کن....چرا...من برا چی باید برم...پس....پس تو چی ...
-بهت گفتم برو ....خواهش میکنم....زودتر ....فقط دور شو...دور....تا جایی که میتونی از شهر دور شو ...اونقد که نتونن پیدات کنن...هیچوقت....
-نمیتونم.....هیان پس تو چی اگه من برم....تو تنها میمونی
-نگران من نباش ... برو....من نمیخوام از دستت بدم...تو باید نجات پیدا کنی ...هوم... برو... فقط برو
هیان...-
نزاشتم ادامه بده و دستمو روی لباش گذاشتم : مین شوگا... ادامه نده.... منو با حرفات نشکون.... به حرفام گوش کن..
با چشای پر از اشکش بهم خیره شده بود.... محکم بغلش کردم.... محکم تر از همیشه....
توی گوشم صدای زمزمشو شنیدم صدایی که با بغض مخلوط بود.... صدایی که خسته بود : بهم قول بده... به زودی بازم همو میبینیم.... بهم قول بده.... قول بده وقتی رفتم فراموشم نکنی...
-نمیتونم...چطور میتونم فراموشت کنم ...چطور ...وقتی توی همه وجودمی ...چطوری...مین شوگا ...برو ...نمیخوام دیر شه
سرشو به علامت تایید تکون داد و کم کم ازم دور شد ...
چشامو بسته بودم اما جدا شدن دستاش از دستامو حس میکردم.... انگار همه جا زمستون بود... کل وجودم یخ زده بود.... چشامو از کردم... از دور بهم خیره شده بود... زیر لب گفتم: برو
بهش خیره مونده بودم.... نگاهشو ازم برداشت و به راهش ادامه داد... میدونستم دیگه نمیتونم ببینمش... فقط خواستم نجاتش بدم.... خواستم به زندگیش ادامه بده... زندگی برای من بدون اون هیچ ارزشی نداره... ولی... اون میتونه بی من زندگی کنه...
منم برگشتم و به راهم ادامه دادم... هیچی نمیتونست جلوی اشکامو بگیره.... فقط میخواستم برای اینکه سالم میمونه خوشحال باشم.... ولی...
دوباره.... یه مسیج جدید...[اونو نجات دادی... ولی تاوان بدی برات داره]
میدونستم جوابی که بهش میدم براش ارزشی نداره... ولی بهش جواب دادم [مهم نیست] ....و جواب[خوبه چون الان چند قدمیت وایسادم.... منتظر یه تاوان بزرگ باش]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مث ترسو ها ازش دور شدم.... منتظر موندم که اون بیاد پیشم.... از اتفاقات فرار کردم....
نمیدونستم.... هیچیو.... باید چیکار کنم...
و یه مسیج دنیا رو از قبل رو سرم خراب تر کرد [مث ترسو ها پشتش قایم شدی.... اما بر خلاف افکارت دیگه نمیبینیش ...منتظر مرگ عشقت باش.... تو اونو کشتی... اینو بدون]
با سرعت هر چه تمام تر برگشتم... میدویدم.... میدویدم و گریه میکردم.... نمیتونی.... تو نمیتونی تنهام بذاری..
نمیدونستم چجوری برم پیشش چجوری کمکش کنم
جواب مسیجشو دادم [عوضی با اون کاری نداشته باش... فقط بگو کجا بیام ]
و جواب داد... اگه دوسش داری بیا به این ادرس و دوست دخترتو نجات بده... زود باش... چون وقت زیادی نداری
سریع تر از همیشه میدویدم به اونجا خیلی نزدیک شدم... دیگه توان راه رفتن نداشتم.... صدای جیغ زدنشو از یه انبار شنیدم... فقط دوییدم... داد میزدم : هیاااااان... کجایی...
با دیدنش سر جام خشکم زد ....صورت زخمیش ...پیرهنه خونیش..
گفتم : نه... امکان نداره.... هیااااان .....
به سختی حرف میزد و بغض کرده بود : مین شوگا... از اینجا دور شو.... برو.... فقط برو.... چرا برگشتی ...
به سمتش دوییدم و سرشو روی پام گذاشتم ...هیاااان.... تو نمیتونی.... نمیتونی تنهام بزاری.... چطور...چرا ...همش تقصیر منه....
مین شوگا ....جونت در خطره....برو ....-
صدای اونو شنیدم : به به کبوترای عاشق.... مین یونگی... زود گول میخوری....
و به اون سه نفری که پیشش بودن گفت : کارشو تموم کنین
هیان بلند فریاد زد : شوگا.... نباید میومدی
گفتم :نمیتونستم ....اگه قراره بریم ...با هم میریم ...اگه قراره بمونیم با هم میمونیم ....
اون سه نفر به سمت من میومدن من محکم هیانو بغل کردمو بهش گفتم : نگران نباش.... دیگه تنها نیستی.... حالا باهمیم....
اونا ما رو از هم جدا کردن... بلند داد میزدم : هیان.... اینا تموم میشه... ما با هم میریم... اونجا دیگه کسی از هم جدامون نمیکنه ...و صدای گلوله ......و جیغ هیان.... اونا فرار کردن.... هر چارتا شون... به زور دور و برمو میدیم ...همه چیز تار بود.... هیان کشون کشون خودشو به سمتم کشوند....
_یونگی... لدفا.... طاقت بیار....
لبخند زدم و بهش گفتم : منتظرت میمونم
خودشو به سمت اسلحه ی روی زمین کشوند و برش داشت...
دیدگاه ها (۵۰)

وانشات in the rain #درخواستی ژانر : عاشقانه حق نداشتی تنهام...

#درخواستی مرگ لباسای گشاد رپمانم 😂 چار برابر سایز بابامن خخخ...

ماه :):heavy_black_heart:

فهمیدن اینکه کسی خستس سخت نیست شاید اگ فک کنی بتونی درکش کنی...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟐( یک روانی ) ویو جیمین ا.ت رو آوردن و توی زیر زمین عما...

تو دعواها تون تو بحثاتون هروقت یکی گفت «نمیتونم » به معنی خس...

ادامه ی پارت ¹¹......کای: برو یه آبی به دست و صورتت بزن بریم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط