دوباره جمعه و دستان خالی

دوباره   جمعه  و دستان  خالی
نباشد  همدمی جز  شعر وفالی

به جای  چهره ی  ماهت دوباره
نوازش   می کنم   گلهای قالی

در آغوشم گرفتم لحظه ای چند
نگارین     پیکر     ناز     خیالی

به بند  موی  تو  تا عرش  رفتم
به  نزدیک  خدا  در  آن  حوالی

گرفتم  بوسه از آن  باده ی ناب
شدم  از  لعل  لب حال به حالی

به ناگه یاد جمعه در دلم ریخت
غم   دوری   و   درد بی مثالی
دیدگاه ها (۲)

🍂 آروم آروم قدم برمیداشتم و به ویترین مغازه ها نگاه میکردم.....

اشڪ هایم دلتنگے هایمدلخورے هایموتمام حرفهاےمنبماندبراےبعدتنه...

سن منیم عمروم،دنیام،هرنفسیم سنهامی بیر طرفه،سن بیرجه کسیم سن...

:جمعه ساکتجمعه متروکجمعه چون کوچه کهنه، غم انگیزجمعه اندیشه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط