𝚖𝚢 𝚋𝚊𝚋𝚢...
𝚖𝚢 𝚋𝚊𝚋𝚢...
P¹³
کوک«رفتم اتاقم و کلتی که توی کشو بود رو برداشتم و رفتم طبقه پایین...
ا.ت«با ته کَل کَل میکردیم که یهو تیراندازی شد.....رفتم پشت مبل قایم شدم...تهم اکمد کنارم....«تههههههه اینجا چه خبرههههه
ته«نترس....نگران نباش منو کوک اینجاییم
ا.ت«تیراندازی میکردن ولی خب به اطراف میزدن.......
ته«ا.ت بیا بریم طبقه بالا*یواش گفت
ا.ت«باشه
ته«¹...²...³...بريم
ا.ت«بلند شدیم بريم....جلوی پله ها بودیم که....
شوگا«به به ببین کیا اینجان...
ته«گندش بزنن
_ته و ا.ت برگشت سمت شوگا....ته حدسش رو میزد
شوگا«لیدی شما با میای
ا.ت«من با تو هیچ جا نمیام
شوگا«مثل اینکه زبون خوش حالیت نمیشه
ا.ت«نه فقط زبون حیوونا رو بلد نیستم(توهین نیست و فقط این یه فیکه و خیالیه)
شوگا«بهتره حواست به حرفات باشه
ا.ت«اگه نباشه...؟!
شوگا«بد میبینی
ته«چی میخوای
شوگا«گفتم...ا.ت رو
ته«مگر اینکه تو خواب ببینی
کوک«سر پله ها وایستاده بودم.......قبل اینکه برم پایین به جیمین و بقیه بچه ها زنگ زده بودم تا بیان....از پله ها رفتم پایین
شوگا«میبینم که آقای جئون از سوراخشون بیرون اومده
کوک«چرا ا.ت رو میخوای؟
شوگا«میخوام زجر بکشید
کوک«اون بیگناهه
شوگا«خواهرمم بیگناه بوددددددد
کوک«اونو ما نکشتیم چرا نمیخوای باور کنیییییی
شوگا«میتونی ثابتش کنی
کوک«نه ولی باور کن کار ما نیست...من اونو دوست داشتمممممم
شوگا«انقد چرت و پرت نگو
ا.ت«کدوم دختر؟....کِی مرد؟....کجا؟....کی؟
شوگا«تو هیچی نمیدونی...بیا وگرنه برات بد میشه
ا.ت«من نمیاممممم
کوک«برو
ته«کوک دیوونه شدیییی؟؟؟؟!!!
کوک«میدونم دارم چیکار میکنم*در گوش ته
ا.ت«کوک....
کوک«ولی قبلش باهاش یه حرفی دارم
شوگا«زود بگو
کوک«ا.ت تو راه جیمین میاد....ولی اگه نشد و نتونستی فرار کنی بهتره به حرفاش گوش کنی زودی میایم نجاتت بدیم
ا.ت«باشه
شوگا«حرفاتون تموم شد؟
کوک«آره
ا.ت«ناراحت دنبالشون راه افتادم و نشستم توی ماشین....توی جاده بودیم....هوا پاییزی بود و درختا زرد....منظره قشنگی بود....به بیرون نگاه میکردم که.....
خماریییی😂
P¹³
کوک«رفتم اتاقم و کلتی که توی کشو بود رو برداشتم و رفتم طبقه پایین...
ا.ت«با ته کَل کَل میکردیم که یهو تیراندازی شد.....رفتم پشت مبل قایم شدم...تهم اکمد کنارم....«تههههههه اینجا چه خبرههههه
ته«نترس....نگران نباش منو کوک اینجاییم
ا.ت«تیراندازی میکردن ولی خب به اطراف میزدن.......
ته«ا.ت بیا بریم طبقه بالا*یواش گفت
ا.ت«باشه
ته«¹...²...³...بريم
ا.ت«بلند شدیم بريم....جلوی پله ها بودیم که....
شوگا«به به ببین کیا اینجان...
ته«گندش بزنن
_ته و ا.ت برگشت سمت شوگا....ته حدسش رو میزد
شوگا«لیدی شما با میای
ا.ت«من با تو هیچ جا نمیام
شوگا«مثل اینکه زبون خوش حالیت نمیشه
ا.ت«نه فقط زبون حیوونا رو بلد نیستم(توهین نیست و فقط این یه فیکه و خیالیه)
شوگا«بهتره حواست به حرفات باشه
ا.ت«اگه نباشه...؟!
شوگا«بد میبینی
ته«چی میخوای
شوگا«گفتم...ا.ت رو
ته«مگر اینکه تو خواب ببینی
کوک«سر پله ها وایستاده بودم.......قبل اینکه برم پایین به جیمین و بقیه بچه ها زنگ زده بودم تا بیان....از پله ها رفتم پایین
شوگا«میبینم که آقای جئون از سوراخشون بیرون اومده
کوک«چرا ا.ت رو میخوای؟
شوگا«میخوام زجر بکشید
کوک«اون بیگناهه
شوگا«خواهرمم بیگناه بوددددددد
کوک«اونو ما نکشتیم چرا نمیخوای باور کنیییییی
شوگا«میتونی ثابتش کنی
کوک«نه ولی باور کن کار ما نیست...من اونو دوست داشتمممممم
شوگا«انقد چرت و پرت نگو
ا.ت«کدوم دختر؟....کِی مرد؟....کجا؟....کی؟
شوگا«تو هیچی نمیدونی...بیا وگرنه برات بد میشه
ا.ت«من نمیاممممم
کوک«برو
ته«کوک دیوونه شدیییی؟؟؟؟!!!
کوک«میدونم دارم چیکار میکنم*در گوش ته
ا.ت«کوک....
کوک«ولی قبلش باهاش یه حرفی دارم
شوگا«زود بگو
کوک«ا.ت تو راه جیمین میاد....ولی اگه نشد و نتونستی فرار کنی بهتره به حرفاش گوش کنی زودی میایم نجاتت بدیم
ا.ت«باشه
شوگا«حرفاتون تموم شد؟
کوک«آره
ا.ت«ناراحت دنبالشون راه افتادم و نشستم توی ماشین....توی جاده بودیم....هوا پاییزی بود و درختا زرد....منظره قشنگی بود....به بیرون نگاه میکردم که.....
خماریییی😂
۴۱.۷k
۲۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.