شاهنامه خسرو وافراسیاب ۸۳
#شاهنامه #خسرو وافراسیاب #۸۳
چین را هم به فغفور و خاقان سپرد و خود به سیاوخشگرد رفت . هیچکس آنجا از افراسیاب خبر نداشت پس از گنگ حرکت کرد و بهسوی کاووس رفت . خسرو پیش میرفت تا به سغد بلخ بخارا جیحون گذشت سپس هیونان را بهسوی پارس فرستاد . کاووس از خبر آمدن خسرو شاد شد و همهجا را آذین بستند
وقتی خسرو به پارس رسید.کاووس به پیشوازش آمد . شاه از اسب پیاده شد و به او تعظیم کرد و یکدیگر را به برگرفتند و بسیار باهم درد دل کردند و جشن به پا کردند. بعدازآن تصمیم گرفتند به آذرگشسپ روند و به نیایش خداوند بپردازند . از اینسو افراسیاب بیجا و مکان و در بیم و هراس در نزدیکی بردع غاری دید و آنجا مأوا گرفت. نیکمردی به نام هوم هرروز به آن کوه میرفت و به نیایش میپرداخت . روزی که در بالای کوه مشغول صدای افراسیاب را شنید که تخت و تاج خود را از خدا طلب میکرد هوم فهمید که او افراسیاب است پس کمندی انداخت و او را اسیر کرد .
افراسیاب گفت : تو از من چه میخواهی ؟ من بازرگان بیچارهای هستم که اموالم را ازدستدادهام اما هوم گفت : تو همان شاهی هستی که اغریرث و نوذر و سیاوش را کشتی . افراسیاب گفت : چه کسی در جهان بیگناه است ؟ مرا رها کن . من نبیره فریدون هستم اما هوم گفت : من تو را به نزد خسرو میبرم . آنقدر افراسیاب ناله و زاری کرد که دل هوم سوخت و کمی کمند را شل کرد . افراسیاب هم از فرصت استفاده کرد و بر آب پرید و ناپدید شد . گودرز و گیو ازآنجا میگذشتند هوم را در کنار آب تیره دیدند . از او پرسیدند که چه پیشآمده ؟ هوم ماجرا را تعریف کرد و گفت که حال او در آب چی چست است پس خبر به کاووس و خسرو دادند و آنها به نزد هوم آمدند .هوم گفت : اگر گرسیوز را بیاورید و به گردنش چرم گاو بدوزید وقتی او صدای برادر را بشنود از مهر برادری بیرون میآید و او را میگیریم . چنین کردند و گرسیوز آه و ناله سرداد وقتی افراسیاب صدایش را شنید از آب بیرون آمد . دو برادر یکدیگر را دیدند و گریستند و از گذشتهها یادکردند پس طنابی به گردن افراسیاب انداختند و او را به بند کشیدند . افراسیاب گفت : ای کینهجو چرا نیایت را میکشی؟ خسرو پاسخ داد : از کجا بگویم . از خون برادرت اغریرث کشتی یا نوذر یا پدرم سیاوش ؟ پس شمشیر کشید واورا کشت و دستور داد تا گرسیوز را هم بکشند و سپس آنها را در دخمههایی که ساخته بودند دفن کردند . پس در گنجها را گشودند و بین مردم شهر تقسیم کردند . بعد از مدتی کاووس پس از صدوپنجاه سال زندگی درگذشت
خسرو هم پسازآن نیز تا شصت سال به پادشاهی ادامه داد .
@hakimtoosi
چین را هم به فغفور و خاقان سپرد و خود به سیاوخشگرد رفت . هیچکس آنجا از افراسیاب خبر نداشت پس از گنگ حرکت کرد و بهسوی کاووس رفت . خسرو پیش میرفت تا به سغد بلخ بخارا جیحون گذشت سپس هیونان را بهسوی پارس فرستاد . کاووس از خبر آمدن خسرو شاد شد و همهجا را آذین بستند
وقتی خسرو به پارس رسید.کاووس به پیشوازش آمد . شاه از اسب پیاده شد و به او تعظیم کرد و یکدیگر را به برگرفتند و بسیار باهم درد دل کردند و جشن به پا کردند. بعدازآن تصمیم گرفتند به آذرگشسپ روند و به نیایش خداوند بپردازند . از اینسو افراسیاب بیجا و مکان و در بیم و هراس در نزدیکی بردع غاری دید و آنجا مأوا گرفت. نیکمردی به نام هوم هرروز به آن کوه میرفت و به نیایش میپرداخت . روزی که در بالای کوه مشغول صدای افراسیاب را شنید که تخت و تاج خود را از خدا طلب میکرد هوم فهمید که او افراسیاب است پس کمندی انداخت و او را اسیر کرد .
افراسیاب گفت : تو از من چه میخواهی ؟ من بازرگان بیچارهای هستم که اموالم را ازدستدادهام اما هوم گفت : تو همان شاهی هستی که اغریرث و نوذر و سیاوش را کشتی . افراسیاب گفت : چه کسی در جهان بیگناه است ؟ مرا رها کن . من نبیره فریدون هستم اما هوم گفت : من تو را به نزد خسرو میبرم . آنقدر افراسیاب ناله و زاری کرد که دل هوم سوخت و کمی کمند را شل کرد . افراسیاب هم از فرصت استفاده کرد و بر آب پرید و ناپدید شد . گودرز و گیو ازآنجا میگذشتند هوم را در کنار آب تیره دیدند . از او پرسیدند که چه پیشآمده ؟ هوم ماجرا را تعریف کرد و گفت که حال او در آب چی چست است پس خبر به کاووس و خسرو دادند و آنها به نزد هوم آمدند .هوم گفت : اگر گرسیوز را بیاورید و به گردنش چرم گاو بدوزید وقتی او صدای برادر را بشنود از مهر برادری بیرون میآید و او را میگیریم . چنین کردند و گرسیوز آه و ناله سرداد وقتی افراسیاب صدایش را شنید از آب بیرون آمد . دو برادر یکدیگر را دیدند و گریستند و از گذشتهها یادکردند پس طنابی به گردن افراسیاب انداختند و او را به بند کشیدند . افراسیاب گفت : ای کینهجو چرا نیایت را میکشی؟ خسرو پاسخ داد : از کجا بگویم . از خون برادرت اغریرث کشتی یا نوذر یا پدرم سیاوش ؟ پس شمشیر کشید واورا کشت و دستور داد تا گرسیوز را هم بکشند و سپس آنها را در دخمههایی که ساخته بودند دفن کردند . پس در گنجها را گشودند و بین مردم شهر تقسیم کردند . بعد از مدتی کاووس پس از صدوپنجاه سال زندگی درگذشت
خسرو هم پسازآن نیز تا شصت سال به پادشاهی ادامه داد .
@hakimtoosi
۵۴.۶k
۰۳ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.