بهترین رمان عاشقانه ایرانی😍😍😍😍
نام رمان: استیصال
نویسنده: نسترن اکبریان
ژانر: اجتماعی، عاشقانه
خلاصه:
همه چیز بوی خون به خود گرفته بود. عطر گندیدهی قتل پس از سالها در مشام حوا بیدار شده و انگشت اتهام، سایهی عشق را خط میزد. همه چیز برایش گنگ بود، او دیوانه نبود؛ مطمئن بود که حقیقت را تنها خود میداند و بر او انگ دیوانگی چسباندهاند! میخواستند او را مجنون جلوه دهند تا از گناه خود بکاهند، اما چه کسی میدانست واقعیت چیست؟
مقدمه:
در عجبم کدامین قلم دلش مراد داد اینچنین بر صفحات سرنوشتم رد خون را نقش بزند! حوایی بودم که ندایم را حتی موریانه ها نمیشنیدند! حوایی که در خوبیها غرق بود، اما آن شیطان از کجا آمد؟! آمد و مرا در قعر خود کشاند! گمان نمیکرد بهشتی ندارم که از آن رانده شوم؟! خود را مالک وجودم اختیار کرد و نمیپنداشت وجودم به نامش سَند بخورد؟! شیطانی که سیب ممنوعهاش حضور لحظههایش که با خاطراتم عجین گشته بود! شیطانی که تماماً برایم سیبی ممنوعه بود که مرا از زندگانیام میراند! خاطراتش بوی خون میدادند، اما خاطرش در قل- قل خونابهها هم دست از خاطرم رها نمیکرد! واقعاً چه میخواست که اینچنین مرا به جهنم خویش کشاند؟! از منی که مجنون نگاهش بودم چه طلب داشت که جهنمش را بهشتم مانند کرد؟
دانلود رمان:
https://dl.98iiia.ir/uploads/1662102325.pdf
#رمان_عاشقانه #رمان_جدید #بهترین_رمان_ایرانی
#رمان_استیصال
#نسترن_اکبریان
نویسنده: نسترن اکبریان
ژانر: اجتماعی، عاشقانه
خلاصه:
همه چیز بوی خون به خود گرفته بود. عطر گندیدهی قتل پس از سالها در مشام حوا بیدار شده و انگشت اتهام، سایهی عشق را خط میزد. همه چیز برایش گنگ بود، او دیوانه نبود؛ مطمئن بود که حقیقت را تنها خود میداند و بر او انگ دیوانگی چسباندهاند! میخواستند او را مجنون جلوه دهند تا از گناه خود بکاهند، اما چه کسی میدانست واقعیت چیست؟
مقدمه:
در عجبم کدامین قلم دلش مراد داد اینچنین بر صفحات سرنوشتم رد خون را نقش بزند! حوایی بودم که ندایم را حتی موریانه ها نمیشنیدند! حوایی که در خوبیها غرق بود، اما آن شیطان از کجا آمد؟! آمد و مرا در قعر خود کشاند! گمان نمیکرد بهشتی ندارم که از آن رانده شوم؟! خود را مالک وجودم اختیار کرد و نمیپنداشت وجودم به نامش سَند بخورد؟! شیطانی که سیب ممنوعهاش حضور لحظههایش که با خاطراتم عجین گشته بود! شیطانی که تماماً برایم سیبی ممنوعه بود که مرا از زندگانیام میراند! خاطراتش بوی خون میدادند، اما خاطرش در قل- قل خونابهها هم دست از خاطرم رها نمیکرد! واقعاً چه میخواست که اینچنین مرا به جهنم خویش کشاند؟! از منی که مجنون نگاهش بودم چه طلب داشت که جهنمش را بهشتم مانند کرد؟
دانلود رمان:
https://dl.98iiia.ir/uploads/1662102325.pdf
#رمان_عاشقانه #رمان_جدید #بهترین_رمان_ایرانی
#رمان_استیصال
#نسترن_اکبریان
۲.۵k
۱۵ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.