بزن باران ...
بزن باران ...
باز دل بیقرار من ،
چون شقایق های داغ دیده ی باغچه ی مادر بزرگ ،
که با هیچ بارشی ، داغشان پاک نمی شود ؛
تسلا نمی یابد ....
عهد کرده بودم ، با اولین باران پاییزی ،
سراغ صندوقچه ی نامه های هزاران ساله ی دلدادگی ات بروم و
ورق ورق زیر باران بشویم
شاید از ذهن اَلکنم نیز پاک شد
شاید به دست تاریخ سپردم واژه واژه اش را
شاید آلزایمری شــــدید به سراغم آمد
تا فراموش کنم
روزی ،
دلداده ی من بودی ...
خوب من !
دیگر برو ...
دیگر جان بی تاب و فرتوتم را رها کن
بگذار دلخوشی هایم تمامی یابد
برای همیشه ...
بگذار انتظارم نومید گردد
تا ابدی به بلندای مرگ من ...
در این صبح نه چندان دل انگیز ،
باز هم از تو نوشتم
اما برای آخرین بار ....
قول می دهم این ، آخرین باری باشد که ،
برای آخرین بار ....
از تو و برای تو می نویسم.....
باز دل بیقرار من ،
چون شقایق های داغ دیده ی باغچه ی مادر بزرگ ،
که با هیچ بارشی ، داغشان پاک نمی شود ؛
تسلا نمی یابد ....
عهد کرده بودم ، با اولین باران پاییزی ،
سراغ صندوقچه ی نامه های هزاران ساله ی دلدادگی ات بروم و
ورق ورق زیر باران بشویم
شاید از ذهن اَلکنم نیز پاک شد
شاید به دست تاریخ سپردم واژه واژه اش را
شاید آلزایمری شــــدید به سراغم آمد
تا فراموش کنم
روزی ،
دلداده ی من بودی ...
خوب من !
دیگر برو ...
دیگر جان بی تاب و فرتوتم را رها کن
بگذار دلخوشی هایم تمامی یابد
برای همیشه ...
بگذار انتظارم نومید گردد
تا ابدی به بلندای مرگ من ...
در این صبح نه چندان دل انگیز ،
باز هم از تو نوشتم
اما برای آخرین بار ....
قول می دهم این ، آخرین باری باشد که ،
برای آخرین بار ....
از تو و برای تو می نویسم.....
۳.۶k
۱۸ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.