فیک
#فیک
#درخواستی
#لینو
P¹
تقریبا ۲ هفتهس که اینجا زندانی شدم.....
یه پسر فوقالعاده جذاب که انگار رئیس همه این تشکیلاته منو دزدیده و به قول خودش منو دوست داره!
چرا من؟؟؟ یه بچه فقیر بدبخته خدازده؟
مگه برا اینجور پسر دختر از در و دیوار نمیریزه؟
-سلام...خانوم کوچولو
+باهام چیکار داری؟
-هر روز اینو ازم میپرسی کوچولو خسته نشدی؟
+ولم کن لطفا!!! من یه برادر زاده خیلی کوچیک دارم ۲ هفتهس ندیدمش بزار برم لطفا!!! اون حتی نمیتونه حرف بزنه تورو خدا بزار ببینمش...ولم کن من به درد تو نمیخورم (گریه)
-منظورت اون کوچولوی دوست داشتنیه؟
+کاری باهاش نداشته باش لطفا التماست میکنم آقا!!!
-اوردمش اینجا میخوای ببینیش؟
+چیکارش داری؟
-من دوستت دارم لعنتی نمیفهمی؟ بایدم با برادر زاده زنم درست رفتار کنم!
+منو ول کن لطفا!!!!
-ساکت شو کوچولو! بیا بریم پیش اون فسقلی......
بازوم رو کشید و بلندم کرد...
دستمو گرفت و بردم توی یه اتاق....
اتاق پر از وسایل بچه بود....
-اینم برادر زاده شما!
توی تخت کوچیکی خواب بود....
+دوها؟؟؟پسرم؟ بیدار شو عزیزم!
دوها به آرومی چشماش رو باز کرد....
اطراف رو آنالیز کرد و نگاهش رو به تو دوخت....
با احتیاط اما سریع بلندش کردی و اونو توی بغلت گرفتی...
+بزار ما بریم....لطفا!(گریه)
-متاسفانه نمیشه خانوم کوچولو!تو مال منی! و تا ابد هم مال من میمونی!
☆فلش بک به دو هفته پیش☆
با سر درد بدی از خواب بیدار شدم....
بهتره بگم به هوش اومدم....
توی یه اتاق بزرگ و دلباز که با رنگ های مورد علاقه ام تزئین شده بود به هوش اومدم.....یه نفر روی مبل نشسته بود و داشت منو نگاه میکرد....
جیغ نسبتا بلندی زدم و خودمو گوشه تخت جمع کردم....
-آروم خانوم کوچولو!
+تو کی هستی؟
-من؟ مردی که قراره باهاش ازدواج کنی!!!!
+ا....ازدواج؟ چی داری میگی؟ من بچه دارم!!!!!
-پس بچهاته؟ فکر کردم برادر زادهاته!!!!!
+آره بچهامه! بزار برم اون فقط چند هفتهشه! حتی نمیتونه درست دست و پاش رو حرکت بده!!!!!
-متاسفانه نمیشه
#درخواستی
#لینو
P¹
تقریبا ۲ هفتهس که اینجا زندانی شدم.....
یه پسر فوقالعاده جذاب که انگار رئیس همه این تشکیلاته منو دزدیده و به قول خودش منو دوست داره!
چرا من؟؟؟ یه بچه فقیر بدبخته خدازده؟
مگه برا اینجور پسر دختر از در و دیوار نمیریزه؟
-سلام...خانوم کوچولو
+باهام چیکار داری؟
-هر روز اینو ازم میپرسی کوچولو خسته نشدی؟
+ولم کن لطفا!!! من یه برادر زاده خیلی کوچیک دارم ۲ هفتهس ندیدمش بزار برم لطفا!!! اون حتی نمیتونه حرف بزنه تورو خدا بزار ببینمش...ولم کن من به درد تو نمیخورم (گریه)
-منظورت اون کوچولوی دوست داشتنیه؟
+کاری باهاش نداشته باش لطفا التماست میکنم آقا!!!
-اوردمش اینجا میخوای ببینیش؟
+چیکارش داری؟
-من دوستت دارم لعنتی نمیفهمی؟ بایدم با برادر زاده زنم درست رفتار کنم!
+منو ول کن لطفا!!!!
-ساکت شو کوچولو! بیا بریم پیش اون فسقلی......
بازوم رو کشید و بلندم کرد...
دستمو گرفت و بردم توی یه اتاق....
اتاق پر از وسایل بچه بود....
-اینم برادر زاده شما!
توی تخت کوچیکی خواب بود....
+دوها؟؟؟پسرم؟ بیدار شو عزیزم!
دوها به آرومی چشماش رو باز کرد....
اطراف رو آنالیز کرد و نگاهش رو به تو دوخت....
با احتیاط اما سریع بلندش کردی و اونو توی بغلت گرفتی...
+بزار ما بریم....لطفا!(گریه)
-متاسفانه نمیشه خانوم کوچولو!تو مال منی! و تا ابد هم مال من میمونی!
☆فلش بک به دو هفته پیش☆
با سر درد بدی از خواب بیدار شدم....
بهتره بگم به هوش اومدم....
توی یه اتاق بزرگ و دلباز که با رنگ های مورد علاقه ام تزئین شده بود به هوش اومدم.....یه نفر روی مبل نشسته بود و داشت منو نگاه میکرد....
جیغ نسبتا بلندی زدم و خودمو گوشه تخت جمع کردم....
-آروم خانوم کوچولو!
+تو کی هستی؟
-من؟ مردی که قراره باهاش ازدواج کنی!!!!
+ا....ازدواج؟ چی داری میگی؟ من بچه دارم!!!!!
-پس بچهاته؟ فکر کردم برادر زادهاته!!!!!
+آره بچهامه! بزار برم اون فقط چند هفتهشه! حتی نمیتونه درست دست و پاش رو حرکت بده!!!!!
-متاسفانه نمیشه
- ۲.۸k
- ۱۷ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط