زندگی کمی دیوانگی می خواست

زندگی کمی دیوانگی می خواست
اما ما زیادی دیوانه شدیم
از تمام کافه ها بیرونمان کردند
ما زیادی دیوانه شدیم و
همه چیز را فراموش کردیم
غیر از خندیدن
به همه چیز خندیدیم و
خندیدن شغل ما شد
دیوانه که باشی
خودت هم نخندی
زخمهایت می خندند

#رسول_یونان
دیدگاه ها (۱)

کاش می‌توانست به رود بیندازد خودش را ؛ماهی کوچکی که د‌لش دری...

دل تنگ ودست تنگ وجهان تنگ وکار تنگ...از چهار سو گرفته مرا رو...

ما فکر می کردیمجهان از تنهایی مانبزرگ تر استچمدان برداشتیم و...

گاندی معتقد بود من نباید چیزی باشم که تو می‌خواهی منی که من ...

یادته همیشه می گفتم دوس دارم از دور ببینمت؟ بعد تو لجباز می ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط