ما فکر می کردیمجهان از تنهایی مانبزرگ تر استچمدان برداشتیم وراه افتادیمبه هر کجا که رسیدیمتنهایی دهان باز کرد وجهان از چمدانمان ریخت...📝 افسانه سعدی خانی