ما فکر می کردیم

ما فکر می کردیم
جهان از تنهایی مان
بزرگ تر است
چمدان برداشتیم و
راه افتادیم
به هر کجا که رسیدیم
تنهایی دهان باز کرد و
جهان از چمدانمان ریخت...

📝 افسانه سعدی خانی
دیدگاه ها (۴)

زندگی کمی دیوانگی می خواستاما ما زیادی دیوانه شدیماز تمام کا...

کاش می‌توانست به رود بیندازد خودش را ؛ماهی کوچکی که د‌لش دری...

گاندی معتقد بود من نباید چیزی باشم که تو می‌خواهی منی که من ...

این افراد را هیچکس نمیشناسه..ولی کارشون قابل تحسینه...جمعی ا...

حسّ و حال همه‌ی ثانیه‌ها ریخت به همشوق یک رابطه با حاشیه‌ها ...

و حالا یه این نتیجه رسیدیم که حرف حاجی به صلاح همه بودولی چو...

جرعه ای خاطره.:تابستان سال ۱۳۵۱ شایدم ۵۲ مثل همین تابستون اخ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط