با نگاه نافذت در من چه غوغا می کنی
با نگاه نافذت در من چه غوغا می کنی
عشوه و افسونگری الحق که زیبا می کنی
قلب و عقلم را به جان یکدگر انداختی
دم به دم با دلبریت فتنه بر پا می کنی
عاشق آن لحظه ام وقتی که می پرسم ز تو
عاشقم هستی؟ و تو با خنده حاشا می کنی
هر چه میخواهم تو را مهمان کنم در قلب خود
لامروت بی سبب امروز و فردا می کنی
رسم دنیا نیست اینگونه بیازاری مرا
عاقبت این قامت پژمرده را تا می کنی
صحن قلبم را کنم جای قدومت نازنین
گرچه این دل را همیشه خار و رسوا می کنی
شاه بیت هر غزل! وصف تو گفتن ساده نیست
هر چه هم خود را درون هر غزل جا می کنی.
عشوه و افسونگری الحق که زیبا می کنی
قلب و عقلم را به جان یکدگر انداختی
دم به دم با دلبریت فتنه بر پا می کنی
عاشق آن لحظه ام وقتی که می پرسم ز تو
عاشقم هستی؟ و تو با خنده حاشا می کنی
هر چه میخواهم تو را مهمان کنم در قلب خود
لامروت بی سبب امروز و فردا می کنی
رسم دنیا نیست اینگونه بیازاری مرا
عاقبت این قامت پژمرده را تا می کنی
صحن قلبم را کنم جای قدومت نازنین
گرچه این دل را همیشه خار و رسوا می کنی
شاه بیت هر غزل! وصف تو گفتن ساده نیست
هر چه هم خود را درون هر غزل جا می کنی.
۱.۰k
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.