آبنبات شیرین من پارت ۶🤐
از روی تخت بلند شدم
آروم و زود از مدرسه خارج شدم
شب شده بود
آت: بیشعور مگه من بهش نگفتم از آب می ترسم منو انداخت توی آب دوست دارم بکشمشششششش
کیو بکشی؟؟!
مثل چی گرخیدم به عقبم برگشتم واییی اینکه جونگ کوکه
جونگ کوک: چیه ادامه بده دیگه فوشات رو به من
آت: چی نه بابا کی به تو داشت فوش میداد هه هه خوب چرا اینجایی؟
جونگ کوک: آم فقط آم می خواستم
آت: خ.ب؟
جونگ کوک: می خواستم ازت......
آت: بگو دیگه اه
جونگ کوک: می خواستم ازت معذرت خواهی کنم
آت: واقعا ؟ باورم نمیشه تو معذرت خواستی باشه میبخشمت چون منم بعضی وقت ها کرمم فعال میشه
جونگ کوک: می خوای بریم رامیون بخوریم؟
آت: باشه منم خیلی گرسنمه
توی چادری رفتیم آبجو و رامیون سفارش دادیم واقعا نمیدونستم خوشحال باشم یا استرس بگیرم که با جذاب ترین پسر مدرسه بیرون اومدم داشتیم رامیون می خوردیم که جیمین و چند تا از پسرای مدرسه وارد چادر شدن بلند شدم که از ش تشکر کنم که نجاتم داده
ولی جونگ کوک دستم رو گرفت
جونگ کوک: بشین
قیافش جدی شده بود ترسیدم . نشستم رامیون رو خوردیم و از اونجا بیرون رفتیم
جونگ کوک : خب دیگه میرم
آت: باشه خدافظ
جونگ کوک: مراقب خودت باش خدافظ
جونگ کوک وسط راه ایستاد به طرفم اومد ژاکتشو روم انداخت
جونگ کوک: هوا سرده اینو بپوش من رفتم
بهش نگاه کردم و دستم رو بهش تکون دادم و برگشتم خونه
درو باز کردم
مامان: کجا با این عجله؟
واییییی
مامان توضیح می دم
مامان: بگو ببینم پیش کدوم پسری بودی
آت: مامان چی می گی الان خیلی خستم فردا همچی و توضیح می دم
فرار کردم به اتاقم
فردا صبح#
زود بیدار شدم لباسام رو پوشیدم و یه بیسکویت برداشتم و از خونه فرار کردم تا مامان منو نبینه
بعد از چند تا کلاس وقت ناهار شد
به طرف غذا ها. رفتم دلم یک عالمه غذا می خواست
جیمین: می گم یکم زیادی نکشیدی؟
آت: نه بابا من بیشتر از اینا می خورم
سوجونگ و بونگ چا نیومده بودن و تو هر میزی که می خواستم بشینم نمی زاشتن
توی یه میز خالی نشستم ( خب به درک ایششش) دختری پیشم اومد
دختره: هی بگو ببینم تانکی چیزی هستی که این همه غذا کشیدی
می خواستم جوابشو بدم
جیمین: دوست داره بخوره چرا حرص می خوری مگه تو با خوردن اینا چاق میشی!!
دختره سرشو پایین انداخت ( نه خوشم اومد) جیمین کنارم نشست
آت: ممنون که دیروز نجاتم دادی
جیمین: خواهش می کنم
حس کردم خیلی خشک شده
آت: چرا خشکی؟
جیمین : پس می خوای خیس باشم؟
آت: ها نه!!
فقط چرا اینجوری می کنی؟؟
جیمین: فکر کنم باید خودت فهمیده باشی
آت: خب رک و راست بگو دیگه
جیمین پوفی کشید که در همین حین جونگ کوک با عصبانیت به طرفمون اومد
گیلیلی لایک نمی کنید؟!!!🗿
آروم و زود از مدرسه خارج شدم
شب شده بود
آت: بیشعور مگه من بهش نگفتم از آب می ترسم منو انداخت توی آب دوست دارم بکشمشششششش
کیو بکشی؟؟!
مثل چی گرخیدم به عقبم برگشتم واییی اینکه جونگ کوکه
جونگ کوک: چیه ادامه بده دیگه فوشات رو به من
آت: چی نه بابا کی به تو داشت فوش میداد هه هه خوب چرا اینجایی؟
جونگ کوک: آم فقط آم می خواستم
آت: خ.ب؟
جونگ کوک: می خواستم ازت......
آت: بگو دیگه اه
جونگ کوک: می خواستم ازت معذرت خواهی کنم
آت: واقعا ؟ باورم نمیشه تو معذرت خواستی باشه میبخشمت چون منم بعضی وقت ها کرمم فعال میشه
جونگ کوک: می خوای بریم رامیون بخوریم؟
آت: باشه منم خیلی گرسنمه
توی چادری رفتیم آبجو و رامیون سفارش دادیم واقعا نمیدونستم خوشحال باشم یا استرس بگیرم که با جذاب ترین پسر مدرسه بیرون اومدم داشتیم رامیون می خوردیم که جیمین و چند تا از پسرای مدرسه وارد چادر شدن بلند شدم که از ش تشکر کنم که نجاتم داده
ولی جونگ کوک دستم رو گرفت
جونگ کوک: بشین
قیافش جدی شده بود ترسیدم . نشستم رامیون رو خوردیم و از اونجا بیرون رفتیم
جونگ کوک : خب دیگه میرم
آت: باشه خدافظ
جونگ کوک: مراقب خودت باش خدافظ
جونگ کوک وسط راه ایستاد به طرفم اومد ژاکتشو روم انداخت
جونگ کوک: هوا سرده اینو بپوش من رفتم
بهش نگاه کردم و دستم رو بهش تکون دادم و برگشتم خونه
درو باز کردم
مامان: کجا با این عجله؟
واییییی
مامان توضیح می دم
مامان: بگو ببینم پیش کدوم پسری بودی
آت: مامان چی می گی الان خیلی خستم فردا همچی و توضیح می دم
فرار کردم به اتاقم
فردا صبح#
زود بیدار شدم لباسام رو پوشیدم و یه بیسکویت برداشتم و از خونه فرار کردم تا مامان منو نبینه
بعد از چند تا کلاس وقت ناهار شد
به طرف غذا ها. رفتم دلم یک عالمه غذا می خواست
جیمین: می گم یکم زیادی نکشیدی؟
آت: نه بابا من بیشتر از اینا می خورم
سوجونگ و بونگ چا نیومده بودن و تو هر میزی که می خواستم بشینم نمی زاشتن
توی یه میز خالی نشستم ( خب به درک ایششش) دختری پیشم اومد
دختره: هی بگو ببینم تانکی چیزی هستی که این همه غذا کشیدی
می خواستم جوابشو بدم
جیمین: دوست داره بخوره چرا حرص می خوری مگه تو با خوردن اینا چاق میشی!!
دختره سرشو پایین انداخت ( نه خوشم اومد) جیمین کنارم نشست
آت: ممنون که دیروز نجاتم دادی
جیمین: خواهش می کنم
حس کردم خیلی خشک شده
آت: چرا خشکی؟
جیمین : پس می خوای خیس باشم؟
آت: ها نه!!
فقط چرا اینجوری می کنی؟؟
جیمین: فکر کنم باید خودت فهمیده باشی
آت: خب رک و راست بگو دیگه
جیمین پوفی کشید که در همین حین جونگ کوک با عصبانیت به طرفمون اومد
گیلیلی لایک نمی کنید؟!!!🗿
۹.۹k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.