فرش کوچکی انداخت توی حیاط خانه پدری اش؛ توی آفتاب
فرش کوچکی انداخت توی حیاط خانه پدری اش؛ توی آفتاب
پیر مرد را از حمام آورد، روی فرش نشاند و سرش را خشک کرد. دست و پیشانی اش را میبوسید و میگفت: همه دلخوشی من توی این دنیا، پدرمه.
خواستم این عکس نوشته ها رو اینجا پست کنم، تو فکر دستهبندی بودم که ناگاهان یادم اومد باید گذاشت دسته شهدا... #قاسم_هنوز_زندست
#قاسم_سلیمانی #حاج_قاسم #سردار_سلیمانی #سردار_شهید #شهید_سلیمانی #سپهبد_شهید_سلیمانی
پیر مرد را از حمام آورد، روی فرش نشاند و سرش را خشک کرد. دست و پیشانی اش را میبوسید و میگفت: همه دلخوشی من توی این دنیا، پدرمه.
خواستم این عکس نوشته ها رو اینجا پست کنم، تو فکر دستهبندی بودم که ناگاهان یادم اومد باید گذاشت دسته شهدا... #قاسم_هنوز_زندست
#قاسم_سلیمانی #حاج_قاسم #سردار_سلیمانی #سردار_شهید #شهید_سلیمانی #سپهبد_شهید_سلیمانی
۸.۹k
۳۰ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.