رمان زهرگل
رمان زهرگل🫂
اون.. اون... متین بود بایک حلقه جلپی من زانو زده بود. شٌّکه شده بودم. ولی من رضا رو دوست داشتم دوست که نه عاشقش بودم.یهمو یاد حرف اون روز آقاجون افتادم.
فلش بک:
آقاجون: بعد رضا نوبت تو هست.
پایان فلش بک.
درسته آقاجون متین را در نظر داشته نه.. نه.. تو افکار خودم بودم که آقاجون اومد بغلم و گفت:
آقاجون: خب عروس خانم کی عقدباشه؟
پانیذ: ولی من.....
آقاجون: هیسسسس؛ رضا هم همین رو گفت ولی من که به حرف گوش ندادم. گوش دادم؟
جواب ندادم که داد
آقاجون: گوش دادم؟(با داد)
که رضا اومد روبروی آقاجون و گفت.
رضا: سرش داد نزن.
آقاجون: به توچه تو چه کارشی؟
رضا سرش را برد نزدیک گوش آقاجون و یه چیزی گفت که نشنیدم.
#رضا
سرم را بردم بزدیک گوش آقاجون و گفتم.
رضا: خودت میدونی که من عاشقشم.
آقاجون: خب بزنگ براش.
رضا: چه جوری آخه؟
آقاجون: به وقتش میام سراخت.
و از هم جداشدیم. که بلافاصله آقاجون گفت فردا همه تالار کهکشان عقد پانیذ و متین. جاخورده بودم اعصبی بودم
۲ساعت بعد
رسیدم خونه رکسانا رو خونه خودش پیاده کردم بلافاصله رفتم اتاق پانیذ. داشت گریه می کرد.
بغلش گرفتم. و گفتم.
رضا: پیشتم تا آخرش
پانیذ: چی میگی و فردا بدبختم.(باگریه)
رضا: برای چی؟
پانیذ: رسمو یادت رفته هر دختری که ازواج میکنه پدر بزرگ خانواده یه ملافه سفید میاره و باید خونی بشه.
رضا: نه.. نه وایسا تا بیام.
پانیذ: کجا.
جواب ندادم و رفتم اتاق متین بدون در زدن وارد شدم دیدم داره با نیکا لب میگیره.
رضا: هو.. هو.. جمع کنید کاردارم.
نیکا: خاک توسرم.
نکا از خجالت سرخ شده بود.
بدن مقدمه گفتم:
رضا: متین فردا شب به خدا اگر...
متین: میدونم و فکرم براش کردم نیاز نیست بگی...
دامه دارد.....
اینم برای اینکه ۶تا لایک برای اون پارت کردید.
دیگه مدرسه او درس هرروز دوپارت میزارم البته اگر همایت شه.
عاشقتونم. و اینکه ۵لایک بکنید ۲پارت میزارم.
خواحافظتون🥰
اون.. اون... متین بود بایک حلقه جلپی من زانو زده بود. شٌّکه شده بودم. ولی من رضا رو دوست داشتم دوست که نه عاشقش بودم.یهمو یاد حرف اون روز آقاجون افتادم.
فلش بک:
آقاجون: بعد رضا نوبت تو هست.
پایان فلش بک.
درسته آقاجون متین را در نظر داشته نه.. نه.. تو افکار خودم بودم که آقاجون اومد بغلم و گفت:
آقاجون: خب عروس خانم کی عقدباشه؟
پانیذ: ولی من.....
آقاجون: هیسسسس؛ رضا هم همین رو گفت ولی من که به حرف گوش ندادم. گوش دادم؟
جواب ندادم که داد
آقاجون: گوش دادم؟(با داد)
که رضا اومد روبروی آقاجون و گفت.
رضا: سرش داد نزن.
آقاجون: به توچه تو چه کارشی؟
رضا سرش را برد نزدیک گوش آقاجون و یه چیزی گفت که نشنیدم.
#رضا
سرم را بردم بزدیک گوش آقاجون و گفتم.
رضا: خودت میدونی که من عاشقشم.
آقاجون: خب بزنگ براش.
رضا: چه جوری آخه؟
آقاجون: به وقتش میام سراخت.
و از هم جداشدیم. که بلافاصله آقاجون گفت فردا همه تالار کهکشان عقد پانیذ و متین. جاخورده بودم اعصبی بودم
۲ساعت بعد
رسیدم خونه رکسانا رو خونه خودش پیاده کردم بلافاصله رفتم اتاق پانیذ. داشت گریه می کرد.
بغلش گرفتم. و گفتم.
رضا: پیشتم تا آخرش
پانیذ: چی میگی و فردا بدبختم.(باگریه)
رضا: برای چی؟
پانیذ: رسمو یادت رفته هر دختری که ازواج میکنه پدر بزرگ خانواده یه ملافه سفید میاره و باید خونی بشه.
رضا: نه.. نه وایسا تا بیام.
پانیذ: کجا.
جواب ندادم و رفتم اتاق متین بدون در زدن وارد شدم دیدم داره با نیکا لب میگیره.
رضا: هو.. هو.. جمع کنید کاردارم.
نیکا: خاک توسرم.
نکا از خجالت سرخ شده بود.
بدن مقدمه گفتم:
رضا: متین فردا شب به خدا اگر...
متین: میدونم و فکرم براش کردم نیاز نیست بگی...
دامه دارد.....
اینم برای اینکه ۶تا لایک برای اون پارت کردید.
دیگه مدرسه او درس هرروز دوپارت میزارم البته اگر همایت شه.
عاشقتونم. و اینکه ۵لایک بکنید ۲پارت میزارم.
خواحافظتون🥰
- ۲.۷k
- ۱۶ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط