رمان زهر گل

رمان زهر گل🫂

رضا: چه فکری؟
متین: رونم را تیغ میزنم. و خون میاد دیگه. خون اون.
که نیکا گفت:
نیکا: چرا میخوای به خودت آسیب بزنی؟
متین: چون مجبورم عشقم.
نیکا: خب پانیذو زنش کن من راضی هستم.
اعصبی گفتم.
رضا: من راضی نیستم(اعصبی)
نیکا: تو چه کارشی؟
که متین نزاشت جوابش رو بدم و گفت.
متین: بسه دیگه. من خودم انتخاب کردم.
دیگه نمیتونستم. تحمل کنم و زدم از اتاق بیرون رفتم تو اتاق پانیذ
رضا: فردا شب نیازی نیست زن بشی.
پانیذ: چجوری.
و همه چیز رو براش تعرف کردم.
بعد از تشکر های زیاد پانیذ از اتاقش اومدم برون و رفتم تو اتاق خودم انقد خسته بودم که سریع خوابم برد.
صبح:
#پانیذ
از خواب بیدار شدم و رفتم تو وپذیرایی که آقاجون بهم گفت:
آقاجون: لباس عقد و لباس عروسیت تو اتاق محشاده برو بردار. و نوبت آرایشگاهم برای ساعت ۱۱هست.
پانیذ: چشم ممنون.
بعد از صبحانه رفتم لباس عقدم رو برداشتم. اصلا نگاه نکردم چه شکلی چون برام مهم نبود. ساعت ۱۰نیم بود سریع بلیز شروارم پوشیدم. و اسنپ گرفتم و رفتم آرایشگاه.

۲ساعت بعد.

میکاپم تموم شده بود. اصلا بهش نگاهم نکردم. لباسم رو پوشیدم و منتظر متین موندم.


ادامه دارد.....

خب. خب. ببخشید دیرشد دیگه.
دیدگاه ها (۲)

رمان زهر گل🫂دیدم یه شماره ناشناس بهم پیام داده. چون گوشیم رو...

.این ادیت رو خیلی دوست دارم. خوشملم اینو ادیت کرده. دنبالشه ...

بچه من تازه از مدرسه برگشتم و الان خیلی خستم شب پارت جدیدببخ...

رمان زهرگل🫂اون.. اون... متین بود بایک حلقه جلپی من زانو زده...

نفرین شیرین. پارت 1

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۳۰

پارت ۶تق تق تق(مثلا صدای دره)نامی. کیه(سرد)منم بابا میشم بیا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط