چند پارتی از شوگا
چند پارتی از شوگا
وقتی برای عید و چهارشنبه سوری اومده بودید ایران
6/4
بعد از چهارشنبه سوری نوبت عید بود که
مامان با دمپایی اصل صغرا مارو بیدار کرد
هوووف ساعت 6:36دیقه صبح سال تحویل
شد و عید شد و همون لحظه بابام یه
دویست تومنی به هممون داد و بعد همه
رفتیم خوابیدیم که وسطای خواب ،زنگ
درو زدن،همه نگران از اینکه اتفاقی افتاده
باشه اروم اروم رفتیم سمت درو بازش
کردیم که یهو فامیلا حمله کردن تو خونه
که زندایی از اون وسط بلند شد و جیغ جیغ کنان گفت
*ما از همه زودتر اومدیم که تازه وسایلارو بخوریم
که یهو مامانم یه سیب و پرتقال رو پرت
کرد سمت زندایی و گفت
=اره عزیزم اینارو داریم فعلا از سال قبل
مونده منتظر بودیم شما بیاین دیگه نرختیم
تو اشغال تا شما روزه خواری میکنید ما
بریم بخوابیم و همه رفتیم خوابیدیم
اصلا مهمان نوازی تا چه حد؟
فردای اون روز هم زنعمو اومده بود که به قصد
کشتن داشت ازم سوالات شخصی و خصوصی میپرسید
اگه بهش زیادی رومیدادم تاین دشویی رفتنم رو هم میپرسید
این وسط هم هرکسی میومد میپرسید از خارج
برامون چی سوغاتی اوردی که به همشون
شوگا رو نشون میدادم و میگفتم کارتون رو
راحت کردم دیگه یه سوال از فضولی هاتون کم شد
دیگه این اخرا شوگا کلافه شده بود چون
هم زبونمون رو نمیفهمید هم حوصلش سر رفته بود
(پایان پارت)
وقتی برای عید و چهارشنبه سوری اومده بودید ایران
6/4
بعد از چهارشنبه سوری نوبت عید بود که
مامان با دمپایی اصل صغرا مارو بیدار کرد
هوووف ساعت 6:36دیقه صبح سال تحویل
شد و عید شد و همون لحظه بابام یه
دویست تومنی به هممون داد و بعد همه
رفتیم خوابیدیم که وسطای خواب ،زنگ
درو زدن،همه نگران از اینکه اتفاقی افتاده
باشه اروم اروم رفتیم سمت درو بازش
کردیم که یهو فامیلا حمله کردن تو خونه
که زندایی از اون وسط بلند شد و جیغ جیغ کنان گفت
*ما از همه زودتر اومدیم که تازه وسایلارو بخوریم
که یهو مامانم یه سیب و پرتقال رو پرت
کرد سمت زندایی و گفت
=اره عزیزم اینارو داریم فعلا از سال قبل
مونده منتظر بودیم شما بیاین دیگه نرختیم
تو اشغال تا شما روزه خواری میکنید ما
بریم بخوابیم و همه رفتیم خوابیدیم
اصلا مهمان نوازی تا چه حد؟
فردای اون روز هم زنعمو اومده بود که به قصد
کشتن داشت ازم سوالات شخصی و خصوصی میپرسید
اگه بهش زیادی رومیدادم تاین دشویی رفتنم رو هم میپرسید
این وسط هم هرکسی میومد میپرسید از خارج
برامون چی سوغاتی اوردی که به همشون
شوگا رو نشون میدادم و میگفتم کارتون رو
راحت کردم دیگه یه سوال از فضولی هاتون کم شد
دیگه این اخرا شوگا کلافه شده بود چون
هم زبونمون رو نمیفهمید هم حوصلش سر رفته بود
(پایان پارت)
۱۴.۵k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.