من چای را توی لیوان بلوری دسته دار دوست دارم هنوز هم رنگ سیاه ...
من چای را توی لیوان بلوری دسته دار دوست دارم، هنوز هم رنگ سیاه، رنگ محبوبم نیست گرچه به تازگی یک مانتوی مشکی خریده ام. گوشواره هایم را هنوز عاشقانه و کمی بچگانه دوست دارم، گاهی شب ها از سر بیکاری آن ها را روی فرش ردیف می کنم به تماشا. هنوز هم ویترین کتابفروشی میخکوبم می کند، به مینا سپرده ام اگر روزی گم شدم توی لوازم التحریرفروشی دنبالم بگردد. هنوز مست صدای احمد_کایا هستم و سزن آکسو. برای آنهایی که دوستشان دارم هنوز با همان شوق آشپزی می کنم.
ظرف شستن را هنوز مثل قدیم دوست دارم. خیلی وقت است نعلبکی تازه نخریده ام راستش بدم نمی آید از جمعه بازارپروانه یک دست از آن قدیمی ها بخرم.
هنوز هم گبه را به فرش ابریشم ترجیح می دهم. هنوز هم با وسواس هدیه می خرم و تولدها را از بَرم.
هنوز هم آسمان بی ابر را برای خط گذر هواپیماها دوست دارم.
دوباره با بیژن نجدی رفیق شده ام، هنوز هم نمی دانم او را بیشتر دوست دارم یا احمد محمود را. هنوز توی ماستم چند دانه انگور می ریزم، فصل انگور نباشد، کشمش. کمتر از سابق سفر می روم و آن چمدان سیاه چرخدار تهنیت را گذاشته ام دور از چشم، در انباری خانه مینا تا وسوسه نشوم.
هنوز هم به شب خیره می شوم، به نگین گفته ام تصمیمات مهم زندگی را بگذارد برای روز، شب سنگین است،غم دارد.
هنوز هم تا می توانم می خوانم و می نویسم، زیاد فیلم می بینم، عاشق فیلم های نوری بیلگه جیلانم،خواب زمستانی، روزی روزگاری در آناتولی.
هنوز هم اخبار را دنبال می کنم، به وقت خبر بد بغض می کنم و اشک هایم را پنهان می کنم.
هنوز هم خواب شب را دوست ندارم، دوستی با اعداد را هم، برایم مهم نیست چند هفته دیگر چهل و هشت ساله می شوم.
هنوز هم عاشق کلمه « فردا » هستم.
هنوز منتظرم اتفاق خوبی بیفتد
مریم_سمیع_زادگان
من چای را توی لیوان بلوری دسته دار دوست دارم، هنوز هم رنگ سیاه، رنگ محبوبم نیست گرچه به تازگی یک مانتوی مشکی خریده ام. گوشواره هایم را هنوز عاشقانه و کمی بچگانه دوست دارم، گاهی شب ها از سر بیکاری آن ها را روی فرش ردیف می کنم به تماشا. هنوز هم ویترین کتابفروشی میخکوبم می کند، به مینا سپرده ام اگر روزی گم شدم توی لوازم التحریرفروشی دنبالم بگردد. هنوز مست صدای احمد_کایا هستم و سزن آکسو. برای آنهایی که دوستشان دارم هنوز با همان شوق آشپزی می کنم.
ظرف شستن را هنوز مثل قدیم دوست دارم. خیلی وقت است نعلبکی تازه نخریده ام راستش بدم نمی آید از جمعه بازارپروانه یک دست از آن قدیمی ها بخرم.
هنوز هم گبه را به فرش ابریشم ترجیح می دهم. هنوز هم با وسواس هدیه می خرم و تولدها را از بَرم.
هنوز هم آسمان بی ابر را برای خط گذر هواپیماها دوست دارم.
دوباره با بیژن نجدی رفیق شده ام، هنوز هم نمی دانم او را بیشتر دوست دارم یا احمد محمود را. هنوز توی ماستم چند دانه انگور می ریزم، فصل انگور نباشد، کشمش. کمتر از سابق سفر می روم و آن چمدان سیاه چرخدار تهنیت را گذاشته ام دور از چشم، در انباری خانه مینا تا وسوسه نشوم.
هنوز هم به شب خیره می شوم، به نگین گفته ام تصمیمات مهم زندگی را بگذارد برای روز، شب سنگین است،غم دارد.
هنوز هم تا می توانم می خوانم و می نویسم، زیاد فیلم می بینم، عاشق فیلم های نوری بیلگه جیلانم،خواب زمستانی، روزی روزگاری در آناتولی.
هنوز هم اخبار را دنبال می کنم، به وقت خبر بد بغض می کنم و اشک هایم را پنهان می کنم.
هنوز هم خواب شب را دوست ندارم، دوستی با اعداد را هم، برایم مهم نیست چند هفته دیگر چهل و هشت ساله می شوم.
هنوز هم عاشق کلمه « فردا » هستم.
هنوز منتظرم اتفاق خوبی بیفتد
مریم_سمیع_زادگان
- ۹.۸k
- ۱۱ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط