I fell in love with someone P
"I fell in love with someone'' (P102)
مین هو : اره مین هویم...
تهیونگ از جاش بلند شد و همینطور مین هو.
جونگکوک : میشه بگی این بیبی گوریلیت کیه؟(کل فیک شد بیبی گوریل تهیونگ✨)
تهیونگ : دختر رویاهام هست...همیشه تو خواب و رویاهام میبینمش.
مین هو : عووووووو که اینطور پس میگم چرا سینگلی
تهیونگ : اگه اون دختر پیدا نشه به خودم قول میدم با دختر دیگه ای نباشم
ا.ت : حالا از کجا میدونی اون واقعا وجود داره یا نه؟
تهیونگ : .....نمیدونم...
مین هو : داداش....بس کن همچین دختری وجود نداره
تهیونگ : اگه وجود نداشته باشه....قول میدم خودکشی کنم
جونگکوک : ها؟
مین هو : تهیونگ عقلت سرجاشه
تهیونگ : به یاد اون دختر عقلم سرجاش نیست
از زبان ا.ت :
پس برا همین تهیونگ با دختر دیگه نیست جونگکوک دستم گرفت و منو نشوند رو مبل راحتی...گفت...
جونگکوک : سرپا واینسا واسه کوچولومون خوب نیس(دوستان نمیدونم سر تا پا وایسادن برا جنین بده یا نه ولی شما اینطور تصور کنید فعلا)
بعد از این حرف جونگکوک هم کنارم نشست و هانول و مین هو یه طرف و تهیونگ کنارم نشست...که توجه جونگکوک جلب کرد...
جونگکوک : تو چرا اینجا نشستی
تهیونگ : واااا من بادیگارد ا.ت ام مگه نگفتی تو به عنوان بادیگارد ا.ت بیا
جونگکوک : حالا اینجا آدم مسلح هست؟ نیاز نیست برو اون طرف بشین
ا.ت : وااااااا جونگکوک بس کن بزار بشینه مگه میخواد چیکار کنه مثلا
جونگکوک : .....باشه...فقط به حرف تو گوش میدم...
تهیونگ : Wow
هانول : ا.ت بچه چند روزه هست؟
ا.ت : یه ماه
هانول و مین هو : چی!
ا.ت : تعجبی که نداره من یه ماه پیش نمیدونستم حاملم چون هیچ علائمی نداشتم ولی بعد از چند هفته بلاخره فهمیدم.
تهیونگ : من میگم پسره اینطور یه دُن فوق العاده میشه نظرت چیه جونگکوک
جونگکوک : پسر؟ اگه اینطور باشه عالیه
ا.ت : نه نه نه!!! بچه دختره!!
تهیونگ : حالا چرا میخوای بچه دختر باشه؟
ا.ت : به تو ربطی نداره
تهیونگ : Awwww باشه
چند ساعت بعد :
تو اتاق داشتم میکاپم درست میکردم و هرچقدر تلاش میکردم این خط چشم درست بکشم اون یکی کج میشد اهههههههه چرا انقدری رو مخه...دوباره خط چشمی که کشیدم پاک کردم و از دوباره شروع کردم ولی نهایتا بازم تلاش کردم نشد...اعصابم بدجوری بهم خورد برا همین خط چشم پرت کردم(پرت کرد رو تخت) صدای باز شدن در شنیدم وقتی فهمیدم جونگکوکه خودم رو تخت انداختم و لحاف را تا بالا سرم کشیدم...
جونگکوک : ا.ت....
ا.ت : هوم
جونگکوک : چرا لحاف بالا سرت کشیدی
خواستم لحاف را از سرش بردارم ولی تقلا کرد...دوباره تلاش کردم ولی بازم تقلا کرد..
ا.ت : سعی نکن لحاف از روم برداری نمیخوام صورتم ببینی
جونگکوک : چرا مگه صورتت چیه؟
ا.ت : ممکنه ازم فرار کنی
از لحن صحبتاش خندم گرفت..گفتم ...ادامه داره
باورتون نشه حتی خودمم دارم خماری فیکم میکشم🤡💔
مین هو : اره مین هویم...
تهیونگ از جاش بلند شد و همینطور مین هو.
جونگکوک : میشه بگی این بیبی گوریلیت کیه؟(کل فیک شد بیبی گوریل تهیونگ✨)
تهیونگ : دختر رویاهام هست...همیشه تو خواب و رویاهام میبینمش.
مین هو : عووووووو که اینطور پس میگم چرا سینگلی
تهیونگ : اگه اون دختر پیدا نشه به خودم قول میدم با دختر دیگه ای نباشم
ا.ت : حالا از کجا میدونی اون واقعا وجود داره یا نه؟
تهیونگ : .....نمیدونم...
مین هو : داداش....بس کن همچین دختری وجود نداره
تهیونگ : اگه وجود نداشته باشه....قول میدم خودکشی کنم
جونگکوک : ها؟
مین هو : تهیونگ عقلت سرجاشه
تهیونگ : به یاد اون دختر عقلم سرجاش نیست
از زبان ا.ت :
پس برا همین تهیونگ با دختر دیگه نیست جونگکوک دستم گرفت و منو نشوند رو مبل راحتی...گفت...
جونگکوک : سرپا واینسا واسه کوچولومون خوب نیس(دوستان نمیدونم سر تا پا وایسادن برا جنین بده یا نه ولی شما اینطور تصور کنید فعلا)
بعد از این حرف جونگکوک هم کنارم نشست و هانول و مین هو یه طرف و تهیونگ کنارم نشست...که توجه جونگکوک جلب کرد...
جونگکوک : تو چرا اینجا نشستی
تهیونگ : واااا من بادیگارد ا.ت ام مگه نگفتی تو به عنوان بادیگارد ا.ت بیا
جونگکوک : حالا اینجا آدم مسلح هست؟ نیاز نیست برو اون طرف بشین
ا.ت : وااااااا جونگکوک بس کن بزار بشینه مگه میخواد چیکار کنه مثلا
جونگکوک : .....باشه...فقط به حرف تو گوش میدم...
تهیونگ : Wow
هانول : ا.ت بچه چند روزه هست؟
ا.ت : یه ماه
هانول و مین هو : چی!
ا.ت : تعجبی که نداره من یه ماه پیش نمیدونستم حاملم چون هیچ علائمی نداشتم ولی بعد از چند هفته بلاخره فهمیدم.
تهیونگ : من میگم پسره اینطور یه دُن فوق العاده میشه نظرت چیه جونگکوک
جونگکوک : پسر؟ اگه اینطور باشه عالیه
ا.ت : نه نه نه!!! بچه دختره!!
تهیونگ : حالا چرا میخوای بچه دختر باشه؟
ا.ت : به تو ربطی نداره
تهیونگ : Awwww باشه
چند ساعت بعد :
تو اتاق داشتم میکاپم درست میکردم و هرچقدر تلاش میکردم این خط چشم درست بکشم اون یکی کج میشد اهههههههه چرا انقدری رو مخه...دوباره خط چشمی که کشیدم پاک کردم و از دوباره شروع کردم ولی نهایتا بازم تلاش کردم نشد...اعصابم بدجوری بهم خورد برا همین خط چشم پرت کردم(پرت کرد رو تخت) صدای باز شدن در شنیدم وقتی فهمیدم جونگکوکه خودم رو تخت انداختم و لحاف را تا بالا سرم کشیدم...
جونگکوک : ا.ت....
ا.ت : هوم
جونگکوک : چرا لحاف بالا سرت کشیدی
خواستم لحاف را از سرش بردارم ولی تقلا کرد...دوباره تلاش کردم ولی بازم تقلا کرد..
ا.ت : سعی نکن لحاف از روم برداری نمیخوام صورتم ببینی
جونگکوک : چرا مگه صورتت چیه؟
ا.ت : ممکنه ازم فرار کنی
از لحن صحبتاش خندم گرفت..گفتم ...ادامه داره
باورتون نشه حتی خودمم دارم خماری فیکم میکشم🤡💔
- ۲۰.۲k
- ۱۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط