𝕡𝕒𝕣𝕥⁴⁷
𝕡𝕒𝕣𝕥⁴⁷
چند جایی رو گشتم اما بالاخره توی جمع دیدمش!
دستشو گرفتم و کشیدمش یه جای خلوت تر!
_با ات چیکار داشتی؟ ها؟؟
جیسونگ=هه...داداش من حق ندارم کنار برادر زادم باشم!(تمسخر)
_زر نزن! نع من داداش توعم نه اون بچه برادر زادت!(عصبی)
جیسونگ=اهمم..نع..تو داداشمی! تو پسر عمومی! اما اون بچه بچه برادرم یا بچه پسر عموم نیس!
اومدم بزنم تو دهنش ک....
پ/ت=تهیونگ!(داد)
توی هوا دستمو جمع کردمو پایین آوردم!
جلو اومد و روبروم وایساد!
پ/ت=امشب اصلا جای همچین بحث هایی نیس!!
نمیدونستم چی بگم! میخواستم زمین و زمانو جر بدم!
انگشت اشارمو به سمت جیسونگ گرفتم و تهدید آمیز بهش گفتم
_دیگ دور و بر ات نبینمت!(عصبی)
و به سمت در رفتم!
پامو ک از در بیرون گذاشتم متوجه ات شدم ک کنار در فال گوش وایسادع!
دستشو کشیدم و بردمش توی اتاق کناری و چسبوندمش به دیوار و تهدید آمیز بهش زل زدم!
_فقط کافیه یه بار دیگ بفهمم با اون عوضی حرف زدی!!(عصبی)
+ام.مم
_هیشش....حتی بهش نگاهم نمیکنی!فهمیدی!(عصبی)
+ا..ا...اره!
از لرزش بدنش معلوم بود حسابی ترسیده ازم! زل زده بود تو روم و جرعت هیچ دیکشنی به خودش نمیداد!
وایی من چیکار کردم! بچه!
سریع یهویی بغلش کردم و نشوندمش گوشه تخت!
خودشم از این تغییر مود یهویی من تعجب کرده بود! تقصیر خودشه ک انقدر عصبیم میکنه!
¸„.-•~¹°”ˆ˜¨ شــرایـطـ♡✞ ¨˜ˆ”°¹~•-.„¸
لایک ۴۲(ادمینه خوفی شدممم)
کامنت ۶۵
اگـــر مـیـ خـوایـ بـقـیـشـو بـخـونـیـ لـایـکـ کـنـ بـیـبـ🍷🫀
#فیک
#رمان
#اسمات
#کمکمکنید
#ته
#هان
#تهیونگ
#ات
#نونا
#فلیکس
#هیونجین
#بیتیاس
#ارمی
#استریکیدز
#استی
#لایک
#ادمین
#پارت
چند جایی رو گشتم اما بالاخره توی جمع دیدمش!
دستشو گرفتم و کشیدمش یه جای خلوت تر!
_با ات چیکار داشتی؟ ها؟؟
جیسونگ=هه...داداش من حق ندارم کنار برادر زادم باشم!(تمسخر)
_زر نزن! نع من داداش توعم نه اون بچه برادر زادت!(عصبی)
جیسونگ=اهمم..نع..تو داداشمی! تو پسر عمومی! اما اون بچه بچه برادرم یا بچه پسر عموم نیس!
اومدم بزنم تو دهنش ک....
پ/ت=تهیونگ!(داد)
توی هوا دستمو جمع کردمو پایین آوردم!
جلو اومد و روبروم وایساد!
پ/ت=امشب اصلا جای همچین بحث هایی نیس!!
نمیدونستم چی بگم! میخواستم زمین و زمانو جر بدم!
انگشت اشارمو به سمت جیسونگ گرفتم و تهدید آمیز بهش گفتم
_دیگ دور و بر ات نبینمت!(عصبی)
و به سمت در رفتم!
پامو ک از در بیرون گذاشتم متوجه ات شدم ک کنار در فال گوش وایسادع!
دستشو کشیدم و بردمش توی اتاق کناری و چسبوندمش به دیوار و تهدید آمیز بهش زل زدم!
_فقط کافیه یه بار دیگ بفهمم با اون عوضی حرف زدی!!(عصبی)
+ام.مم
_هیشش....حتی بهش نگاهم نمیکنی!فهمیدی!(عصبی)
+ا..ا...اره!
از لرزش بدنش معلوم بود حسابی ترسیده ازم! زل زده بود تو روم و جرعت هیچ دیکشنی به خودش نمیداد!
وایی من چیکار کردم! بچه!
سریع یهویی بغلش کردم و نشوندمش گوشه تخت!
خودشم از این تغییر مود یهویی من تعجب کرده بود! تقصیر خودشه ک انقدر عصبیم میکنه!
¸„.-•~¹°”ˆ˜¨ شــرایـطـ♡✞ ¨˜ˆ”°¹~•-.„¸
لایک ۴۲(ادمینه خوفی شدممم)
کامنت ۶۵
اگـــر مـیـ خـوایـ بـقـیـشـو بـخـونـیـ لـایـکـ کـنـ بـیـبـ🍷🫀
#فیک
#رمان
#اسمات
#کمکمکنید
#ته
#هان
#تهیونگ
#ات
#نونا
#فلیکس
#هیونجین
#بیتیاس
#ارمی
#استریکیدز
#استی
#لایک
#ادمین
#پارت
۲۱.۲k
۲۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.