رمان در تعقیب شیطان
***رمان در تعقیب شیطان***
پارت ۲۸
- پریسا نمی خوام نظرم رو بهت تحمیل کنم تو حق انتخاب داری تو امروز تونستی به سطحی از هوشیاری برسی و این یعنی شروع کار از امروز چیز هایی حس خواهی کرد صداهایی خواهی شنید صداهایی که تا به حال نمی شنیدی صداهایی زجر آور ناله هایی خفقان آور تو چیز هایی خواهی دید که تا به حال ندیدی و وحشت می کنی می تونی با من بمونی تا آموزش هات رو ادامه بدی با هر تمرین قدرتمند تر میشی تو می تونی اربابان تاریکی رو نابود کنی من این قدرت روتو وجودت می بینم احساس می کنم که کلید تموم دنیای جادو گرا در دستان تویه . تو می تونی سرنوشت رو عوض کنی دختر حالا می تونی به حرفام فکر کنی من خیلی چیز ها رو ازدست دادم بهقول معروف آب از سرم گذشته . همه چیزمو از دست دادم تو این راه من نمی تونم پا پس بکشم باید تا تهش برم باید انتقام خانوادم رو بگیرم اما تو با من فرق داری. به حرفام فکر کن و فردا به من خبر بده اگه می مونی به یک ماموریت خواهیم رفت اگر نمی مونی راه ما از هم جاست تو به قلعه بر می گردی و من راه سرنوشت رو در پیش می گیرم .
از حرفاش دلم گرفت. یعنی سرنوشتش رو پذیرفته بود؟ یعنی تموم حرفایی که زده بود واقعیت بود؟ آره چیزی جز واقعیت نبود دنیایی که توش پا گذاشتم رحم و مروت نمی شناسه همش درد و رنجه.
************
تمام شب رو بیدار بودم. همش حرفای پاتریک توی ذهنم تکرار می شد حسی بهم می گفت که پاتریک مرگ تموم عزیزانش رو به چشم دیده اون خیلی ناراحت بود داغون بود داشت از درون می سوخت. من نمی تونستم کنار بکشم باید مثل پاتریک تا تهش می رفتم آره این بهتر از اینه که مثل احمقا بمونم و مرگ اطرافیانم رو ببینم باید دل به دریا می زدم و وارد این اقیانوس تاریک می شدم اقیانوسی که هیچ انتهایی براش تصور نمی کردم. باید میرفتم حتی اگه طعمه آتش جهنم می شدم باید تو این آزمایش قبول می شدم و باید دنبال راهی می بودم تا بتونم جادو گری رو از روی زمین محو کنم آره این کاریه که باید بعد از نابودی ارباب های تاریکی انجام میدادم. باید کاری می کردم که جادو گرایی مثل من توی آتشی که گرفتار شدن نمونن. باید از این دنیای جهنمی می کشیدمشون بیرون تا بتونن مهر خدا رو احساس کنن بخشیده بشن. آره این هدف من از ورود به این جنگه هدفی که فعلا استراتژی ای براش به ذهنم نمی رسه.
از تخت بلند شدم و کمی به سر و وضعم رسیدم. شنلم رو پوشیدم و کلاهش رو کشیدم سرم به طبقه پایین رفتم و دیدم که پاتریک در حالی که روی مبل نشسته آرنجش رو به زانو هاش تکیه داده و آروم سرش رو ماساژ میده. مثل ایکه اونم نتونسته شب رو بخوابه.
- اهم
با شنیدن صدام سرش رو بلند کرد چشماش به شدت قرمز شده بود مشخص بود که تموم شب رو بیدار بوده.
- سلام پریسا خوب خوابیدی؟
- نه نتونستم بخوابم تموم شب بیدار بودم.
- منم همینطور .
- من تصمیمو گرفتم.
- خب؟
- من تا آخرش هستم هر چی می خواد پیش بیاد
لبخندی روی چهره ی پاتریک نقش بست .
- تصمیم سختی گرفتی مطمئنی پشیمون نمیشی؟
- آره مطمئنم چون اگه بی خیال بشم مطمئنم که پشیمون میشم.
از جاش بلند شد و گفت: بسیار خب وقت رفتنه. آماده شو باید به سفرمون ادامه بدیم.
- کجا میریم؟
میریم به طرف هدفمون من باید به سازمان هایی که تاسیس کردم سر بزنم و بررسیشون کنم در طول مسیر تمریناتی هم به تو میدم تا انجام بدی اینجوری در وقت هم صرف جویی میشه.
- خب چطور باید در راه تمرین کنم در حالی که دائم تلپورت می کنیم؟
- از تلپورت خبری نیست باید تموم راه رو پیاده بریم.
از تعجب دهنم باز موند یعنی باید تموم راه ها رو پیاده می رفتیم؟ این امکان نداشت.
- نمیشه از تلپورت استفاده کنیم؟
- نه .
- آخه چرا؟
- تلپورت یه ردی از خودش باقی میذاره اگه تلپورت کنیم دقیقا مثل این میمونه که آدرس محل اختفامون رو مستقیما دادیم دست شیاطین این بعد بدون تردید ارباب های تاریکی جاسوسای خاص خودشون رو دارند.
- منظورت از رد چیه؟
آهی کشید و گفت: تو راه همه چی رو برات توضیح میدم.
اینو گفت و از خونه خارج شد منم به دنبالش به بیرون رفتم.
پاتریک با گفتن وردی خونه رو نا پدید کرد و جاوی محافظ اطراف خونه رو خنثی کرد . با هم قدم زنان در مسیری خاکی به حرکت در آمدیم.
- پاتریک؟
- بله؟
نمی خوای در مورد جادوی تلپورت برام بگی؟
- چی می خوای بدونی؟
- اینکه چطور کار می کنه و چطور قابل ردیابیه؟
- ببین پریسا ما هر جادویی که می کنیم یک سری امواجی رو از خودمون متساعد می کنیم بعضی از این امواج روحی خیلی ضعیف هستند جوری که هیچ کسی نمی تونه احساسشون بکنه. بر عکس بعضی از جادو ها خیلی قوی هستند آنقدر قوی که به محض عملی شدن موجی شبیه به موج انفجار توی هوا پخش میشه این امواج نامرئی هستند و توسط حس هوشیاری که تو دیروز فعالش کردی قابل درک و
لمس هستند. دشمن از جادو گرایی استفاده
پارت ۲۸
- پریسا نمی خوام نظرم رو بهت تحمیل کنم تو حق انتخاب داری تو امروز تونستی به سطحی از هوشیاری برسی و این یعنی شروع کار از امروز چیز هایی حس خواهی کرد صداهایی خواهی شنید صداهایی که تا به حال نمی شنیدی صداهایی زجر آور ناله هایی خفقان آور تو چیز هایی خواهی دید که تا به حال ندیدی و وحشت می کنی می تونی با من بمونی تا آموزش هات رو ادامه بدی با هر تمرین قدرتمند تر میشی تو می تونی اربابان تاریکی رو نابود کنی من این قدرت روتو وجودت می بینم احساس می کنم که کلید تموم دنیای جادو گرا در دستان تویه . تو می تونی سرنوشت رو عوض کنی دختر حالا می تونی به حرفام فکر کنی من خیلی چیز ها رو ازدست دادم بهقول معروف آب از سرم گذشته . همه چیزمو از دست دادم تو این راه من نمی تونم پا پس بکشم باید تا تهش برم باید انتقام خانوادم رو بگیرم اما تو با من فرق داری. به حرفام فکر کن و فردا به من خبر بده اگه می مونی به یک ماموریت خواهیم رفت اگر نمی مونی راه ما از هم جاست تو به قلعه بر می گردی و من راه سرنوشت رو در پیش می گیرم .
از حرفاش دلم گرفت. یعنی سرنوشتش رو پذیرفته بود؟ یعنی تموم حرفایی که زده بود واقعیت بود؟ آره چیزی جز واقعیت نبود دنیایی که توش پا گذاشتم رحم و مروت نمی شناسه همش درد و رنجه.
************
تمام شب رو بیدار بودم. همش حرفای پاتریک توی ذهنم تکرار می شد حسی بهم می گفت که پاتریک مرگ تموم عزیزانش رو به چشم دیده اون خیلی ناراحت بود داغون بود داشت از درون می سوخت. من نمی تونستم کنار بکشم باید مثل پاتریک تا تهش می رفتم آره این بهتر از اینه که مثل احمقا بمونم و مرگ اطرافیانم رو ببینم باید دل به دریا می زدم و وارد این اقیانوس تاریک می شدم اقیانوسی که هیچ انتهایی براش تصور نمی کردم. باید میرفتم حتی اگه طعمه آتش جهنم می شدم باید تو این آزمایش قبول می شدم و باید دنبال راهی می بودم تا بتونم جادو گری رو از روی زمین محو کنم آره این کاریه که باید بعد از نابودی ارباب های تاریکی انجام میدادم. باید کاری می کردم که جادو گرایی مثل من توی آتشی که گرفتار شدن نمونن. باید از این دنیای جهنمی می کشیدمشون بیرون تا بتونن مهر خدا رو احساس کنن بخشیده بشن. آره این هدف من از ورود به این جنگه هدفی که فعلا استراتژی ای براش به ذهنم نمی رسه.
از تخت بلند شدم و کمی به سر و وضعم رسیدم. شنلم رو پوشیدم و کلاهش رو کشیدم سرم به طبقه پایین رفتم و دیدم که پاتریک در حالی که روی مبل نشسته آرنجش رو به زانو هاش تکیه داده و آروم سرش رو ماساژ میده. مثل ایکه اونم نتونسته شب رو بخوابه.
- اهم
با شنیدن صدام سرش رو بلند کرد چشماش به شدت قرمز شده بود مشخص بود که تموم شب رو بیدار بوده.
- سلام پریسا خوب خوابیدی؟
- نه نتونستم بخوابم تموم شب بیدار بودم.
- منم همینطور .
- من تصمیمو گرفتم.
- خب؟
- من تا آخرش هستم هر چی می خواد پیش بیاد
لبخندی روی چهره ی پاتریک نقش بست .
- تصمیم سختی گرفتی مطمئنی پشیمون نمیشی؟
- آره مطمئنم چون اگه بی خیال بشم مطمئنم که پشیمون میشم.
از جاش بلند شد و گفت: بسیار خب وقت رفتنه. آماده شو باید به سفرمون ادامه بدیم.
- کجا میریم؟
میریم به طرف هدفمون من باید به سازمان هایی که تاسیس کردم سر بزنم و بررسیشون کنم در طول مسیر تمریناتی هم به تو میدم تا انجام بدی اینجوری در وقت هم صرف جویی میشه.
- خب چطور باید در راه تمرین کنم در حالی که دائم تلپورت می کنیم؟
- از تلپورت خبری نیست باید تموم راه رو پیاده بریم.
از تعجب دهنم باز موند یعنی باید تموم راه ها رو پیاده می رفتیم؟ این امکان نداشت.
- نمیشه از تلپورت استفاده کنیم؟
- نه .
- آخه چرا؟
- تلپورت یه ردی از خودش باقی میذاره اگه تلپورت کنیم دقیقا مثل این میمونه که آدرس محل اختفامون رو مستقیما دادیم دست شیاطین این بعد بدون تردید ارباب های تاریکی جاسوسای خاص خودشون رو دارند.
- منظورت از رد چیه؟
آهی کشید و گفت: تو راه همه چی رو برات توضیح میدم.
اینو گفت و از خونه خارج شد منم به دنبالش به بیرون رفتم.
پاتریک با گفتن وردی خونه رو نا پدید کرد و جاوی محافظ اطراف خونه رو خنثی کرد . با هم قدم زنان در مسیری خاکی به حرکت در آمدیم.
- پاتریک؟
- بله؟
نمی خوای در مورد جادوی تلپورت برام بگی؟
- چی می خوای بدونی؟
- اینکه چطور کار می کنه و چطور قابل ردیابیه؟
- ببین پریسا ما هر جادویی که می کنیم یک سری امواجی رو از خودمون متساعد می کنیم بعضی از این امواج روحی خیلی ضعیف هستند جوری که هیچ کسی نمی تونه احساسشون بکنه. بر عکس بعضی از جادو ها خیلی قوی هستند آنقدر قوی که به محض عملی شدن موجی شبیه به موج انفجار توی هوا پخش میشه این امواج نامرئی هستند و توسط حس هوشیاری که تو دیروز فعالش کردی قابل درک و
لمس هستند. دشمن از جادو گرایی استفاده
- ۱۲۵.۴k
- ۱۸ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط