اگرچه رفته ای از پیشِ من، جا مانده ای اینجا
اگرچه رفته ای از پیشِ من، جا مانده ای اینجا
دو پلکِ بسته پشتِ این درِ وا مانده ای اینجا
دو چشمِ خیس و لبهایی که غمگینانه می خندد
میانِ گریه و خنده، معما مانده ای اینجا
سراپا درد و برگِ زرد و درگیرِ "چه باید کرد"
دلی رنجیده از غمهایِ دنیا مانده ای اینجا
چرا این قدر آشوبی؟ به تو من که حواسم هست
تصور میکنی شاید که تنها مانده ای اینجا
فدایِ خستگی هایت، بیا بنشین، بزن حرفی
چرا در قابِ تصویرت سرِ پا مانده ای اینجا؟
بنوش این چایِ نارنجِ بهار و خستگی در کن
چرا محوِ خزانِ آرزوها مانده ای اینجا؟
یکی بود و یکی هرگز نبود، این که نشد قصه!
تو هم مانندِ من در حسرتِ "ما" مانده ای اینجا
نگاهت خیس و آهت خیس و راهت خیسِ باران است
به فکرِ رفتنی و غرقِ نجوا مانده ای اینجا
اگرچه خش خشِ گامت خداحافظ ترین شعر است
ولی در خاطراتت همچنان جا مانده ای اینجا...
#عاشقانه
#خاصترین
دو پلکِ بسته پشتِ این درِ وا مانده ای اینجا
دو چشمِ خیس و لبهایی که غمگینانه می خندد
میانِ گریه و خنده، معما مانده ای اینجا
سراپا درد و برگِ زرد و درگیرِ "چه باید کرد"
دلی رنجیده از غمهایِ دنیا مانده ای اینجا
چرا این قدر آشوبی؟ به تو من که حواسم هست
تصور میکنی شاید که تنها مانده ای اینجا
فدایِ خستگی هایت، بیا بنشین، بزن حرفی
چرا در قابِ تصویرت سرِ پا مانده ای اینجا؟
بنوش این چایِ نارنجِ بهار و خستگی در کن
چرا محوِ خزانِ آرزوها مانده ای اینجا؟
یکی بود و یکی هرگز نبود، این که نشد قصه!
تو هم مانندِ من در حسرتِ "ما" مانده ای اینجا
نگاهت خیس و آهت خیس و راهت خیسِ باران است
به فکرِ رفتنی و غرقِ نجوا مانده ای اینجا
اگرچه خش خشِ گامت خداحافظ ترین شعر است
ولی در خاطراتت همچنان جا مانده ای اینجا...
#عاشقانه
#خاصترین
۸.۶k
۲۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.