ارزش عشق به توان چند؟
ارزش عشق به توان چند؟
Part 2
تهیونگ: سلام خانم... شما اسنپ خواسته بودید؟( لبخند دیوثانه😂)
ات: آه.. بله
تهیونگ: بفرمایید.
ات سوار ماشین شد
تهیونگ: کجا میرید؟
ات: **( یه آدرس)
تهیونگ: بله...
تهیونگ به اون مکان رفت...
ات در طی مسیر چشمش رو ات بود
وایساد...
ات پولی از کیفش در آورد
ات: بفرمایید
تهیونگ: لازم نیست.
ات: یعنی چی؟ خب پولتونه
تهیونگ:مسیرم یکی بود.. نیازی نیست
ات: باشه.... مرسی
چیزی نگفت... و پیاده شد
ات پیاده شد و وارد کافه شد
یجی و با هیونجین( دوست پسرش) دید
ات: سلام
از دور دست تکون داد
به سمتشون قدم برداشت
سر میز نشسته بودن
با دیدن ات لبخند زدن
ات نشست
ات: سلام یجی خانم
یجی: بالاخره....
با ات دست داد
داشتن قهوه میخوردن و باهم میخندیدن یهو ات گوشیش پیام اومد
گوشی رو برداشت
راننده اسنپ(تهیونگ) : خواستی برگردی بگو خودم بیام دنبالت
ات پیام داد: نه.. با پدرم میرم
لبخندی روی لب ات اومد
یجی : داشتم میگفتم.. نیلی بهم گفت..
یهو ات رو دید
یجی: ات حواست کجاس؟
به ات با قیافه سوالی نگاه کرد.
ات: ها؟ هیچی..
شرایت پارت بعد
۱۳لایک..۴ کامنت
Part 2
تهیونگ: سلام خانم... شما اسنپ خواسته بودید؟( لبخند دیوثانه😂)
ات: آه.. بله
تهیونگ: بفرمایید.
ات سوار ماشین شد
تهیونگ: کجا میرید؟
ات: **( یه آدرس)
تهیونگ: بله...
تهیونگ به اون مکان رفت...
ات در طی مسیر چشمش رو ات بود
وایساد...
ات پولی از کیفش در آورد
ات: بفرمایید
تهیونگ: لازم نیست.
ات: یعنی چی؟ خب پولتونه
تهیونگ:مسیرم یکی بود.. نیازی نیست
ات: باشه.... مرسی
چیزی نگفت... و پیاده شد
ات پیاده شد و وارد کافه شد
یجی و با هیونجین( دوست پسرش) دید
ات: سلام
از دور دست تکون داد
به سمتشون قدم برداشت
سر میز نشسته بودن
با دیدن ات لبخند زدن
ات نشست
ات: سلام یجی خانم
یجی: بالاخره....
با ات دست داد
داشتن قهوه میخوردن و باهم میخندیدن یهو ات گوشیش پیام اومد
گوشی رو برداشت
راننده اسنپ(تهیونگ) : خواستی برگردی بگو خودم بیام دنبالت
ات پیام داد: نه.. با پدرم میرم
لبخندی روی لب ات اومد
یجی : داشتم میگفتم.. نیلی بهم گفت..
یهو ات رو دید
یجی: ات حواست کجاس؟
به ات با قیافه سوالی نگاه کرد.
ات: ها؟ هیچی..
شرایت پارت بعد
۱۳لایک..۴ کامنت
۱.۷k
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.