رمان
#رمان
#سخت_ترین_کارم
part:2
امروز یک کار داریم که باید یکیو بگیریم شخص رئیس کل بانک مرکزی سئوله باید اون رو گروگان بگیریم و یک سری اطلاعات ازش ببریم و بعد بکشیمش
امروز ساعت۲ تمام ظهر از محل کارش میزنه بیرون باید از اونجا بدزدیمش به هانی زنگ زدم که آماده بشه و به باند مافیایییم گفتم که بیرون منتظرم باشن
بعد ۵ مین هانی اومد
سوار ماشین شدیم و به سمت بانک حرکت کردیم تقریبا داشتیم می رسیدیم به فاصله ۵ متری بانک ایستادیم
من و هانی و۲ تا دیگه از باند مافیاییمون از ماشین خارج شدیم و تو کوچه منتظر رئیس بانک بودیم
داشت وارد کوچه می شد دوتا بادیگارد باهاش بودن داشتن سوار ماشین می شدند
که ما رفتیم و من یقه ی رئیس بانک رو گرفتم هانی هم رفت سراغ یکی از بادیگاردها یکی از پسر هایی که همراهمون بود هم رفت سراغ دومین بادیگارد
دومین پسری که همراهمون بود با استفاده از لبتاب و وسایلی که داشت همه دوربین ها رو خاموش کرد و حافظه امروزشون را پاک کرد
من رئیس بانک رو بیهوش کردم، هانی و چان(یکی از پسرهایی که همراهمون بود) هم اون دوتا بادیگارد رو کشتن و به جنازه هاشون رسیدگی کردن
رئیس بانک رو برداشتیم و سوار ماشین کردیم و یوهان(پسری که دوربین ها رو خاموش کرد) دست و پای رئیس بانک رو بست و رفتیم به سمت مخفیگاه
(پرش زمانی به ۲ ساعت بعد)
تمام اطلاعاتی که از رئیس بانک خواستیم رو گرفتیم بعد از اونجایی که باید می کشتیم هانی اصلح را آورد منم از اتاق رفتم بیرون هانی هم کارش رو تموم کرد و به جنازش رسیدگی کرد
تقریباً چهار ساعت بعد کل اخبار درباره مرگ رئیس بانک حرف می زدند ولی برای ما مهم نبود
بعد از اینکه اطلاعات به دستمون رسید باید ادامه نقشه را انجام می دادیم ما اینه که....
پایان پارت دوم😁🌸
#سخت_ترین_کارم
part:2
امروز یک کار داریم که باید یکیو بگیریم شخص رئیس کل بانک مرکزی سئوله باید اون رو گروگان بگیریم و یک سری اطلاعات ازش ببریم و بعد بکشیمش
امروز ساعت۲ تمام ظهر از محل کارش میزنه بیرون باید از اونجا بدزدیمش به هانی زنگ زدم که آماده بشه و به باند مافیایییم گفتم که بیرون منتظرم باشن
بعد ۵ مین هانی اومد
سوار ماشین شدیم و به سمت بانک حرکت کردیم تقریبا داشتیم می رسیدیم به فاصله ۵ متری بانک ایستادیم
من و هانی و۲ تا دیگه از باند مافیاییمون از ماشین خارج شدیم و تو کوچه منتظر رئیس بانک بودیم
داشت وارد کوچه می شد دوتا بادیگارد باهاش بودن داشتن سوار ماشین می شدند
که ما رفتیم و من یقه ی رئیس بانک رو گرفتم هانی هم رفت سراغ یکی از بادیگاردها یکی از پسر هایی که همراهمون بود هم رفت سراغ دومین بادیگارد
دومین پسری که همراهمون بود با استفاده از لبتاب و وسایلی که داشت همه دوربین ها رو خاموش کرد و حافظه امروزشون را پاک کرد
من رئیس بانک رو بیهوش کردم، هانی و چان(یکی از پسرهایی که همراهمون بود) هم اون دوتا بادیگارد رو کشتن و به جنازه هاشون رسیدگی کردن
رئیس بانک رو برداشتیم و سوار ماشین کردیم و یوهان(پسری که دوربین ها رو خاموش کرد) دست و پای رئیس بانک رو بست و رفتیم به سمت مخفیگاه
(پرش زمانی به ۲ ساعت بعد)
تمام اطلاعاتی که از رئیس بانک خواستیم رو گرفتیم بعد از اونجایی که باید می کشتیم هانی اصلح را آورد منم از اتاق رفتم بیرون هانی هم کارش رو تموم کرد و به جنازش رسیدگی کرد
تقریباً چهار ساعت بعد کل اخبار درباره مرگ رئیس بانک حرف می زدند ولی برای ما مهم نبود
بعد از اینکه اطلاعات به دستمون رسید باید ادامه نقشه را انجام می دادیم ما اینه که....
پایان پارت دوم😁🌸
۲.۶k
۳۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.