چه کنم با غم خویش؟ گه گهی بغض دلم میترکد دل تنگم ز عطش میسوزد؛ شانهای میخواهم؛ که گذارم سر خود بر رویش. و کنم گریه که شاید کمی آرام شوم، ولی افسوس که نیست.
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.