مرا وقتی گرفتار خودم بودم صدا کردی
مـرا وقتـی گرفتـار خـودم بـودم صـدا کردی
مـرا از من، مـرا از قـیدِ مـن بـودن رها کردی
دوباره روی ماهت محو شد در رشته های شب
تو با زیباییات این حرفها را نخ نما کردی... .
.
نماز عشق می خواندم، امامم حضرت دل بود
کنــارم بـی تکلّــف ایستــادی، اقتـدا کــردی
به هم نزدیک بودیم، آتش از لبهات میتابید
دلت میخواست لبهای مرا، امّا حیا کردی
من از خود نیمهای را دیده بودم "عاقل" اما تو
مرا بـا نیمـه ی دیوانــه ی من آشنـا کردی
امان از آخرین دیدار و وای از آخرین بوسه
لـبت را و دلـت را و مسیرت را جـدا کردی
#فی خالِدون . .
مـرا از من، مـرا از قـیدِ مـن بـودن رها کردی
دوباره روی ماهت محو شد در رشته های شب
تو با زیباییات این حرفها را نخ نما کردی... .
.
نماز عشق می خواندم، امامم حضرت دل بود
کنــارم بـی تکلّــف ایستــادی، اقتـدا کــردی
به هم نزدیک بودیم، آتش از لبهات میتابید
دلت میخواست لبهای مرا، امّا حیا کردی
من از خود نیمهای را دیده بودم "عاقل" اما تو
مرا بـا نیمـه ی دیوانــه ی من آشنـا کردی
امان از آخرین دیدار و وای از آخرین بوسه
لـبت را و دلـت را و مسیرت را جـدا کردی
#فی خالِدون . .
- ۵۷۳
- ۲۶ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط