شاعر نیستم، اما
شاعر نیستم، اما
شعری نوشتم
دردم را نوشتم
خواندند و
جز عده ای همدرد،
همه گفتند به به
عجب شعر زیبایی
چه تصویر دقیقی از خرابه های دنیایی
دیگری گفت احسنت
انگار که شاگرد نیمایی
ولی من ماندم و تنهایی و دردی
که بیشتر می شود هر روز
و شعرم دردمندتر می شود هرروز
در کنج خلوت خانه
همان گوشه ی دنج اتاق این دیوانه
دردهایم زاییده می شد هر شب و هر روز
بسان کودکی نوباوه و زیبا
در آغوش کشیدند او را، گفتند
چه شیرین است این فرزند بابا
ولی افسوس کسی این را نفهمید
که این عاشق،
حق زندگی کردن ندارد
#فی خالِدون . .
شعری نوشتم
دردم را نوشتم
خواندند و
جز عده ای همدرد،
همه گفتند به به
عجب شعر زیبایی
چه تصویر دقیقی از خرابه های دنیایی
دیگری گفت احسنت
انگار که شاگرد نیمایی
ولی من ماندم و تنهایی و دردی
که بیشتر می شود هر روز
و شعرم دردمندتر می شود هرروز
در کنج خلوت خانه
همان گوشه ی دنج اتاق این دیوانه
دردهایم زاییده می شد هر شب و هر روز
بسان کودکی نوباوه و زیبا
در آغوش کشیدند او را، گفتند
چه شیرین است این فرزند بابا
ولی افسوس کسی این را نفهمید
که این عاشق،
حق زندگی کردن ندارد
#فی خالِدون . .
۱.۲k
۲۶ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.