سلام بچه ها میخواستم نظرتون درمورد اتفاق عجیب غریبی که
برام اتفاق افتاد بدونم
قضیه از این قرار که
یک شب بود که دختر عموم که یکسال از خودم بزرگتر بود خونه ی ما موند ، جا انداختیم دختر عموم سمت چپ ، خودم وسط و خواهر کوچکترم راست خوابید
وقتی از خواب بیدار شدم صبح بود و دختر عموم مثل اینا بود که جن و روح دیده باشن مثل سگ می لرزید
بهش گفتم چیشده ؟
گفتش که دیشب خواهرم از سرجاش بلند شد و برا خودش چرخ میزد و اومد بالا سر اون و دوباره رفت خوابید و گفتش که منم توی خواب چیز های ترسناکی میگفتم به یه زبون دیگه اونم با یه نیشخند ترسناک و ادامه داد که فک کرده من و خواهرم میخواستیم سر به سرش بزاریم اما وقتی اومد بالا سرمون و چک کرد فهمید که ما تمام مدت خواب بودیم پس از ترسش یه چوب که توی کمدم بود رو برداشت و تمام شب رو نتونست بخوابه از اون روز به بعد تخم نکرد بیشتر از ۳ ساعت پیش من یا خواهرم باشه
راستی قضیه این چوبه اینکه توی روز تولدم بابا بزرگم اون چوب رو به من داد و گفتش هر پدر سوخته ای خواست اذیتت کنه با این بزنش منم گفتم خب من اسپره ی فلفل دارم و یکم دفاع شخصی بلدم
بابا بزرگم هیچی نگفت و رفتش منم گیج و منگ بودم بعدش مامان بزرگم اومد پیشم گفت بابا بزرگم خبر نداشته تولد امشب بوده و خب یکم چیه زیادی خسیسه پس یه چوب مال حهد بوق رو برداشته برام آورده
منم پوکر فیس اونو انداختم توی کمدم و از اون به بعد بابا بزرگم گفتم لازم نیست برای تولدام برام کادو بگیره
قضیه از این قرار که
یک شب بود که دختر عموم که یکسال از خودم بزرگتر بود خونه ی ما موند ، جا انداختیم دختر عموم سمت چپ ، خودم وسط و خواهر کوچکترم راست خوابید
وقتی از خواب بیدار شدم صبح بود و دختر عموم مثل اینا بود که جن و روح دیده باشن مثل سگ می لرزید
بهش گفتم چیشده ؟
گفتش که دیشب خواهرم از سرجاش بلند شد و برا خودش چرخ میزد و اومد بالا سر اون و دوباره رفت خوابید و گفتش که منم توی خواب چیز های ترسناکی میگفتم به یه زبون دیگه اونم با یه نیشخند ترسناک و ادامه داد که فک کرده من و خواهرم میخواستیم سر به سرش بزاریم اما وقتی اومد بالا سرمون و چک کرد فهمید که ما تمام مدت خواب بودیم پس از ترسش یه چوب که توی کمدم بود رو برداشت و تمام شب رو نتونست بخوابه از اون روز به بعد تخم نکرد بیشتر از ۳ ساعت پیش من یا خواهرم باشه
راستی قضیه این چوبه اینکه توی روز تولدم بابا بزرگم اون چوب رو به من داد و گفتش هر پدر سوخته ای خواست اذیتت کنه با این بزنش منم گفتم خب من اسپره ی فلفل دارم و یکم دفاع شخصی بلدم
بابا بزرگم هیچی نگفت و رفتش منم گیج و منگ بودم بعدش مامان بزرگم اومد پیشم گفت بابا بزرگم خبر نداشته تولد امشب بوده و خب یکم چیه زیادی خسیسه پس یه چوب مال حهد بوق رو برداشته برام آورده
منم پوکر فیس اونو انداختم توی کمدم و از اون به بعد بابا بزرگم گفتم لازم نیست برای تولدام برام کادو بگیره
۲.۸k
۱۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.