رمان : دیدار اول
(اسلاید اول لباس ا.ت و اسلاید دوم قطاری که قراره دانش آموز هارو تا هاگوتز ببره)
part¹
از دید ا.ت داشتم توی راهروی قطار راه میرفتم و دنبال یک کوپه ی خالی می گشتم و توی گوشی هم دنبال شماره ی تئودور که بهش بگم اومدم هاگوارتز چون سه روز پیش بهش گفته بودم شاید بتونم مامان رو قانع کنم که بیام هاگوارتز در حالی که داشتم از کنار یک کوچه رد میشدم فکر کردم که خالیه و بدون هیچ در زدنی اومدم توی کوپه در حالی که توی اون کوپه لورنزو برکشایر نشسته بود اول ترسیدم و بعد ازش خواستم که این کار احمقانه ی من رو نادیده بگیره و لورنزو لبخندی زد و گفت اشکالی نداره دستش رو جلو آورد و با لبخند گفت لورنزو با لبخند جوابش رو دادم ا.ت و از کوچه خارج شدم وقتی خواستم از کوچه بیام بیرون بهم گفت لورنزو:اگه کوپه ی خالی پیدا نکردی بیا اینجا با لبخند کوچکی ازش خدا حافظی کردم تو فکر این کار غیر منطقیم بودم که خوردم به یه پسر سریع ازش عذرخواهی کردم و از کنارش رد شدم اون پسر خیلی خوشگل بود و(اون متیو ریدل بود) داشتم به این فکر می کردم که امسال قراره جالب باشه هیچ کوپه ی خالیی پیدا نکردم و خواستم که برم توی کوپه لورنزو بشینم به کوپه که رسیدم دیدم غیر از لورنزو دو نفر دیگه هم توی کوپه هستند دو دل بودم برم تو یا نه و در آخر در زدم و در رو باز کردم اممم میتونم اینجا بشینم لورنزو ؟ لورنزو با لبخند گفت آره ا.ت می تونی اینجا بشینی خواستم روی صندلی کنار لورنزو بشینم که لورنزو رو به تئودور گفت : هی تئو بهت گفتم امسال قراره خوش بگذره گفتم تئو ؟ اینجایی ؟ تئودور هم من رو شناخت هم دیگر رو بغل کردیم بعد رو به روی تئودور کنار لورنزو نشستم گفتم : خیلی دلم برات تنگ شده بود تئودور : منم دلم برات تنگ شده بود .کی اومدی ؟ ا.ت : همین دیروز اومدم خواستم با نفر سوم همون نفری که توی راهرو خوردم بهش حرف بزنم برای شروع دستم رو آوردم جلو ا.ت نات دستش رو آورد جلو متیو ریدل ا.ت : خوشبختم متیو لبخند زد و گفت منم همین طور دستم رو کشیدم عقب و درست سر جام نشستم و .....
................
امیدوارم خوشتون اومده باشه
part¹
از دید ا.ت داشتم توی راهروی قطار راه میرفتم و دنبال یک کوپه ی خالی می گشتم و توی گوشی هم دنبال شماره ی تئودور که بهش بگم اومدم هاگوارتز چون سه روز پیش بهش گفته بودم شاید بتونم مامان رو قانع کنم که بیام هاگوارتز در حالی که داشتم از کنار یک کوچه رد میشدم فکر کردم که خالیه و بدون هیچ در زدنی اومدم توی کوپه در حالی که توی اون کوپه لورنزو برکشایر نشسته بود اول ترسیدم و بعد ازش خواستم که این کار احمقانه ی من رو نادیده بگیره و لورنزو لبخندی زد و گفت اشکالی نداره دستش رو جلو آورد و با لبخند گفت لورنزو با لبخند جوابش رو دادم ا.ت و از کوچه خارج شدم وقتی خواستم از کوچه بیام بیرون بهم گفت لورنزو:اگه کوپه ی خالی پیدا نکردی بیا اینجا با لبخند کوچکی ازش خدا حافظی کردم تو فکر این کار غیر منطقیم بودم که خوردم به یه پسر سریع ازش عذرخواهی کردم و از کنارش رد شدم اون پسر خیلی خوشگل بود و(اون متیو ریدل بود) داشتم به این فکر می کردم که امسال قراره جالب باشه هیچ کوپه ی خالیی پیدا نکردم و خواستم که برم توی کوپه لورنزو بشینم به کوپه که رسیدم دیدم غیر از لورنزو دو نفر دیگه هم توی کوپه هستند دو دل بودم برم تو یا نه و در آخر در زدم و در رو باز کردم اممم میتونم اینجا بشینم لورنزو ؟ لورنزو با لبخند گفت آره ا.ت می تونی اینجا بشینی خواستم روی صندلی کنار لورنزو بشینم که لورنزو رو به تئودور گفت : هی تئو بهت گفتم امسال قراره خوش بگذره گفتم تئو ؟ اینجایی ؟ تئودور هم من رو شناخت هم دیگر رو بغل کردیم بعد رو به روی تئودور کنار لورنزو نشستم گفتم : خیلی دلم برات تنگ شده بود تئودور : منم دلم برات تنگ شده بود .کی اومدی ؟ ا.ت : همین دیروز اومدم خواستم با نفر سوم همون نفری که توی راهرو خوردم بهش حرف بزنم برای شروع دستم رو آوردم جلو ا.ت نات دستش رو آورد جلو متیو ریدل ا.ت : خوشبختم متیو لبخند زد و گفت منم همین طور دستم رو کشیدم عقب و درست سر جام نشستم و .....
................
امیدوارم خوشتون اومده باشه
- ۶.۸k
- ۲۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط