رمان : دیدار اول
part²
اسلاید سومی امیلی ریدل
لحظه ای که درست شدن با نگاه عجیب تئودور رو به رو شدم فکر کنم از کارم شوکه شده بود با نگاه جدی بهش گفتم ات : چیه چرا اینجوری نگاه میکنی تئودور : نگو که توقع نداشتی وقتی با رفیقام گرم می گیری باهات دوستانه رفتار کنم ا.ت : یعنی کار عجیبی کردم دنبال دوست برای خودم بودم ؟تئودور : آره کارت عجیبه ا.ت : چیش عجیبه ؟ تئودور : اینکه من رفیقان رو می شناسم و میدونم که به درد تو نمیخورن لورنزو : میشه این دعوا های خواهر برادری رو برای بعد بزارید تئودور : خفه شو انزو لورنزو : باش باش هر جور که راحتین تئودور : ا.ت من میخوام مراقبت باشم ( خواست بگه ا.ت من میخوام مراقبت باشم تو هنوز بچه ای نمی فهمی که تو پریدی وسط حرفش ا.ت : چرا فکر کردی میتونی مراقب من باشی ؟ تو فقط دوسال از من بزرگ تری *تئودور نفس عمیقی کشید تا خشم ش رو کنترل کنه ا.ت هم بی اهمیت به رفتار تئودور گوشی رو از توی جیبش در آورد تا حواسش رو پرت کنه تا برسه به هاگوارتز تئودور که از این کار ا.ت خیلی عصبانی تر شد گوشی رو از ا.ت گرفت ا.ت : تئو چته چرا گوشی رو ازم گرفتی *خیلی عصبانی* تئودور : ا.ت چرا اینجوری میکنی ؟ا.ت : بهتر نیست بگم چرا تو اینجوری میکنی *گوشی رو از دستش کشیدی و از کوچه بیرون رفتی * تئودور : باز این رفت باز این رفت *خیلی عصبی* متئو : یعنی چی تئودور : از بچگی عادتش بود هر وقت بهش گیر بدی بحث رو میپیچونه لورنزو : قبول کن که الکی بهش گیر دادی تئودور : من میخوام مراقبش باشم متئو : ها یعنی من آدم بدیم تئودور : منظور من این نبود که تو آدم بدی هستی فقط اون بچس (خلاصه همین جوری با هم حرف زدن . همون لحظات از دید ا.ت ) من خرو بگو بخاطر کی اومدم اینجا و رفت توی راهرو دید که یو دختر تنهاست و داره بیرون رو نگاه می کنه به سمت اون دختر حرکت کرد و گفت ا.ت : میشه اینجا بشینم ؟اون دختر : آره بشین (ا.ت رو به روی اون نشست و دستش رو آورد جلو ا.ت نات م اون دختر : منم امیلی ریدل هستم ا.ت : خوشبختم امیلی : منم همینطور ا.ت : سال چندمی ؟ امیلی : سال پنجمی توچی ؟ا.ت : منم سال پنجمیم (و همین جور حرف ها تا رسیدند به هاگوارتز )
امیدوارم خوشتون اومده باشه
چرا احساس می کنم برای اول کار خیلی دارم زود پیش میرم و نباید اینقدر پشت سر هم پارت هارو بفرستم
اسلاید سومی امیلی ریدل
لحظه ای که درست شدن با نگاه عجیب تئودور رو به رو شدم فکر کنم از کارم شوکه شده بود با نگاه جدی بهش گفتم ات : چیه چرا اینجوری نگاه میکنی تئودور : نگو که توقع نداشتی وقتی با رفیقام گرم می گیری باهات دوستانه رفتار کنم ا.ت : یعنی کار عجیبی کردم دنبال دوست برای خودم بودم ؟تئودور : آره کارت عجیبه ا.ت : چیش عجیبه ؟ تئودور : اینکه من رفیقان رو می شناسم و میدونم که به درد تو نمیخورن لورنزو : میشه این دعوا های خواهر برادری رو برای بعد بزارید تئودور : خفه شو انزو لورنزو : باش باش هر جور که راحتین تئودور : ا.ت من میخوام مراقبت باشم ( خواست بگه ا.ت من میخوام مراقبت باشم تو هنوز بچه ای نمی فهمی که تو پریدی وسط حرفش ا.ت : چرا فکر کردی میتونی مراقب من باشی ؟ تو فقط دوسال از من بزرگ تری *تئودور نفس عمیقی کشید تا خشم ش رو کنترل کنه ا.ت هم بی اهمیت به رفتار تئودور گوشی رو از توی جیبش در آورد تا حواسش رو پرت کنه تا برسه به هاگوارتز تئودور که از این کار ا.ت خیلی عصبانی تر شد گوشی رو از ا.ت گرفت ا.ت : تئو چته چرا گوشی رو ازم گرفتی *خیلی عصبانی* تئودور : ا.ت چرا اینجوری میکنی ؟ا.ت : بهتر نیست بگم چرا تو اینجوری میکنی *گوشی رو از دستش کشیدی و از کوچه بیرون رفتی * تئودور : باز این رفت باز این رفت *خیلی عصبی* متئو : یعنی چی تئودور : از بچگی عادتش بود هر وقت بهش گیر بدی بحث رو میپیچونه لورنزو : قبول کن که الکی بهش گیر دادی تئودور : من میخوام مراقبش باشم متئو : ها یعنی من آدم بدیم تئودور : منظور من این نبود که تو آدم بدی هستی فقط اون بچس (خلاصه همین جوری با هم حرف زدن . همون لحظات از دید ا.ت ) من خرو بگو بخاطر کی اومدم اینجا و رفت توی راهرو دید که یو دختر تنهاست و داره بیرون رو نگاه می کنه به سمت اون دختر حرکت کرد و گفت ا.ت : میشه اینجا بشینم ؟اون دختر : آره بشین (ا.ت رو به روی اون نشست و دستش رو آورد جلو ا.ت نات م اون دختر : منم امیلی ریدل هستم ا.ت : خوشبختم امیلی : منم همینطور ا.ت : سال چندمی ؟ امیلی : سال پنجمی توچی ؟ا.ت : منم سال پنجمیم (و همین جور حرف ها تا رسیدند به هاگوارتز )
امیدوارم خوشتون اومده باشه
چرا احساس می کنم برای اول کار خیلی دارم زود پیش میرم و نباید اینقدر پشت سر هم پارت هارو بفرستم
- ۶.۷k
- ۲۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط