پارت۷
پارت۷
پارته آخر
~~
ویو باجی
اتفاقه پارکو برای چیفویو تعریف کردم که دیدم ا/ت گریش گرفت ، چیفویو با بازوش بهم ضربه زد که متوجه منظورش شدم و ا/ت بغل کردم ، آروم سرشو نوازش کردم
باجی: هی آروم باش ، من کنارتم همیشه
ا/ت: واقعاً ؟
باجی:آره همیشه
دیدم بهتره چیفویو نباشه برای همین فرستادمش دنباله نخد سیاه
باجی: چیفویو برو برای ا/ت و خودمون یچیزی بخر و بیا بکنم دیر بیا
چیفویو: چشم باجی سان، میخوای تنها باشین بگو چرا ادمو میفرستی دنباله نخد سیاه(توی ذهنش😂)
باجی: ا/ت من راستش
ا/ت: راستش چی؟
باجی: راستش ...خیلی ... دوست...د...ا..ر..م(نقطه ها لهنه آرومه و خجالت)
دیدم ا/ت گونه هایش سرخ شد
باجی: ببخشید
ا/ت: عذر خواهی لازم نیست چون .... چون منم دوست دارم
با شنیده این جمله حسابی خوشحال شدمو بغلش کردم
ا/ت: الان دیگه از این پارک خاطره خیلی خوبی دارم (با خوشحالی)
ویو نویسنده
باجی ، ا/ت و چیفویو به سمته خونه هامون حرکت کردن اما باجی رفت خونه ی ا/ت شب بمونه (منحرف نشید)
باجی: چه خونهی قشنگی داری
ا/ت:ممنونم
باجی: اتاقت رو میشه ببینم
ا/ت: اوهم
باجی دنباله ا/ت رفت که با دیدنه اتاقه ا/ت حسابی شکه شد (عکس اتاق توی اسلاید دوم هست)
باجی از این تعجب کرده بود که ا/ت دختره خیلی دارکیه ولی اتاقش خیلی خوشگل بود و رنگی بود
باجی: چقدر قشنگ
ا/ت: خودم خیلی اتاقمو دوست دارم
باجی: میشه تا آخر شب بمونم ؟
ا/ت: باشه ، اما غذا باید خودمون درست کنیم
باجی: خیلی خب عالیه
پرشه زمان به شب
توی این ساعتایی که گذشت به ا/ت و باجی کلی خوش گذشت چون با هم گیم زدن رفتن مانگا خوندن و کلی دربارهی گذشتهی هم دیگه
برای هم گفتن و باجی متوجه شد که ا/ت خیلی تنهاست ،تصمیم گرفت که به ا/ت حرفشو بزنه
باجی: ا/ت ؟
ا/ت: بله؟
باجی : من به عنوانه دوست پسر چه مدلی میشدم ؟
ا/ت: اممم خب یه پسره قوی و مهربون که نمیزاره کسب ناراحت شه و همیشه از اطرافیانش مراقبت میکنه و جذابه و از نظره من فوق العاده دلگرمو دوست داشتنی هستی(با لبخند )
باجی: ممنونم
ا/ت: واقعیته، اگه دوست پسرم بودی قطعا خیلی دوست داشتم و همیشه پشت میموندم
البته الانم همیشه کنارتم
باجی: بزار دوست پسرت شم
ا/ت: چی؟
باجی : منو به عنوان دوست پسرت قبول میکنی؟
ا/ت: (خجالت )
باجی: ببخشید زیادی روی کردم
ا/ت: نه مشکلی نیست ، من قبول میکنم
باجی:چیو ؟
ا/ت: همون چیزی که گفتی
باجی: بگو چیو قبول میکنی
ا/ت: از بابا ، اینکه تو دوست ....پسرم ...باشی رو قبول..... میکنم (با خجالت)
باجی: و.. واقعاً ؟ج..جدی هستی؟
ا/ت: هی من باتو شوخی دارم (باد کردنه یه لپتون)
باجی: پس واقعا میزاری بعد از اینکه مثل یک رفیق بودیم دوست پسرت شم؟(باذوق)
ا/ت: اوهم ( خجالته شدید 😂)
باجی بعد از شنیدن حرفه ا/ت حسابی بغلش کردو توی چشماش نگاه کرد
پارته آخر
~~
ویو باجی
اتفاقه پارکو برای چیفویو تعریف کردم که دیدم ا/ت گریش گرفت ، چیفویو با بازوش بهم ضربه زد که متوجه منظورش شدم و ا/ت بغل کردم ، آروم سرشو نوازش کردم
باجی: هی آروم باش ، من کنارتم همیشه
ا/ت: واقعاً ؟
باجی:آره همیشه
دیدم بهتره چیفویو نباشه برای همین فرستادمش دنباله نخد سیاه
باجی: چیفویو برو برای ا/ت و خودمون یچیزی بخر و بیا بکنم دیر بیا
چیفویو: چشم باجی سان، میخوای تنها باشین بگو چرا ادمو میفرستی دنباله نخد سیاه(توی ذهنش😂)
باجی: ا/ت من راستش
ا/ت: راستش چی؟
باجی: راستش ...خیلی ... دوست...د...ا..ر..م(نقطه ها لهنه آرومه و خجالت)
دیدم ا/ت گونه هایش سرخ شد
باجی: ببخشید
ا/ت: عذر خواهی لازم نیست چون .... چون منم دوست دارم
با شنیده این جمله حسابی خوشحال شدمو بغلش کردم
ا/ت: الان دیگه از این پارک خاطره خیلی خوبی دارم (با خوشحالی)
ویو نویسنده
باجی ، ا/ت و چیفویو به سمته خونه هامون حرکت کردن اما باجی رفت خونه ی ا/ت شب بمونه (منحرف نشید)
باجی: چه خونهی قشنگی داری
ا/ت:ممنونم
باجی: اتاقت رو میشه ببینم
ا/ت: اوهم
باجی دنباله ا/ت رفت که با دیدنه اتاقه ا/ت حسابی شکه شد (عکس اتاق توی اسلاید دوم هست)
باجی از این تعجب کرده بود که ا/ت دختره خیلی دارکیه ولی اتاقش خیلی خوشگل بود و رنگی بود
باجی: چقدر قشنگ
ا/ت: خودم خیلی اتاقمو دوست دارم
باجی: میشه تا آخر شب بمونم ؟
ا/ت: باشه ، اما غذا باید خودمون درست کنیم
باجی: خیلی خب عالیه
پرشه زمان به شب
توی این ساعتایی که گذشت به ا/ت و باجی کلی خوش گذشت چون با هم گیم زدن رفتن مانگا خوندن و کلی دربارهی گذشتهی هم دیگه
برای هم گفتن و باجی متوجه شد که ا/ت خیلی تنهاست ،تصمیم گرفت که به ا/ت حرفشو بزنه
باجی: ا/ت ؟
ا/ت: بله؟
باجی : من به عنوانه دوست پسر چه مدلی میشدم ؟
ا/ت: اممم خب یه پسره قوی و مهربون که نمیزاره کسب ناراحت شه و همیشه از اطرافیانش مراقبت میکنه و جذابه و از نظره من فوق العاده دلگرمو دوست داشتنی هستی(با لبخند )
باجی: ممنونم
ا/ت: واقعیته، اگه دوست پسرم بودی قطعا خیلی دوست داشتم و همیشه پشت میموندم
البته الانم همیشه کنارتم
باجی: بزار دوست پسرت شم
ا/ت: چی؟
باجی : منو به عنوان دوست پسرت قبول میکنی؟
ا/ت: (خجالت )
باجی: ببخشید زیادی روی کردم
ا/ت: نه مشکلی نیست ، من قبول میکنم
باجی:چیو ؟
ا/ت: همون چیزی که گفتی
باجی: بگو چیو قبول میکنی
ا/ت: از بابا ، اینکه تو دوست ....پسرم ...باشی رو قبول..... میکنم (با خجالت)
باجی: و.. واقعاً ؟ج..جدی هستی؟
ا/ت: هی من باتو شوخی دارم (باد کردنه یه لپتون)
باجی: پس واقعا میزاری بعد از اینکه مثل یک رفیق بودیم دوست پسرت شم؟(باذوق)
ا/ت: اوهم ( خجالته شدید 😂)
باجی بعد از شنیدن حرفه ا/ت حسابی بغلش کردو توی چشماش نگاه کرد
۹.۹k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.