آمدم عرض ادب بر قدم یار کنم

آمــدم عـرض ادب بـر قـدمِ یار کنم
دل و جان را به فدایِ گلِ بی خار کنم
آمدم تاکه شوم بر درِ توحلقه به گوش
دل دهم برتو و خودرا به تو دلدار کنم
کرده بودند رقیبان همه روزم شب تار
همــهٔ روز رقیبــان چـو شبِ تار کنم
گر تو خواهی که بیایی ز دلم یاد کنی
گل بپاشم بـه رهت، شهر خبردار کنم
یا که خواهی تو بیایی به رقیبم برسی
ســرِ راه تـو بگیـرم ز تــو دیـدار کنم
دیدگاه ها (۱۰)

شوق دیدار تو را دارد تمام دفترمبا نگاهت می‌شود دنیا به کام د...

جمعه هاخانه اماز عطر پونہ‌اے می‌ڪَوید کہپیدا و پنهان مهربانی...

به گمانم ڪه دلت،تنگ دلم نیست؛چرا؟ڪارمن،بی توبه جزغصه وغم نیس...

می میرم اگر در تب گرداب بمانی ماهی شوی و همدم قلاب بمانی از ...

کاش فال شب یلدای همه این بشود؛ یوسف گمگشته باز آید به کنعان ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط