فیک زندگی با بنگتن
فیک زندگی با بنگتن
پارت آخر
چند ماه طول کشید تا حافظه امو ب دست آوردم طبق معمول صب خیلی زود میرفتن سر کار و ظهر برمیگشتن منم کارای خونه رو میکردم و براشون غذا آماده میکردن بین خدمون بمونه از اینترنت نگاه میکردم غذا براشون درست میکردم کوک خیلی اذیتم میکرد جوری ک با دمپایی میفتادم دمبالش
داشتم ظرف میشستم ک صدای جیمین و کوک اومد فهمیدم داره اذیتش میکنه جیمین بالای پله ها دمپایی ب دست وایستاده بود و داشت حرف بار کوک میکرد اونم مث بچ ها میخندید جیمین دمپایی رو انداخت خورد توی سر کوک رفتم سمت کوک سر کوک رو نگاه کردم
ات:جیمین ببین با بچ چیکار کردی عه بچه تو هم بشین ی جا تا بلا سرت نیاد
جیمین: داره قدمو مسخرع میکنه تازه میگ باید خاستگاریت بیام چون قد تو هم کوچیکه و بهم میایم
ات:راست میگ
کوک:اره
دمپایی ک خورده بود ب سر کوک و از زمین برداشتم و دمبالش کردم
کوک:بگیرمت کشتمت د آخه پفیوز چیکار منو جیمین داری بزرگ شو یکم خنگ خدا دست از بچ بازیات بردار ذلیل مرده وایستاد
ی جا وایستاد با هرچ قدرت دمپایی رو پرت کردم جا خالی داد خورد ب نامجون ژست مامانا رو گرفتم
نامجون:آیی دختر چتع بچه رو چرا دمبال میکنی
جیمین:مارو مسخرع کرد دمبالش کرد زدش خوبی ات
ات:بزا یکم نفسم بالا بیاد
نامجون:کی بود روزای اول میگفت عادت دارم میخندید دیدی اینجوری بلا سرت میاره
ات:هی تو هم نکوب توی سرم
جین: حقته روز اول بهت گفتم روو نده بهش
ات:غذا آماده کردم برید بخورین کوک بیا ناهار بخور
کوک:میخایی بزنیم
وی:کاریت نداره بیا بریم
بلاخره تموم شد این فیک ما با فصل دو اش موافقین؟!
پارت آخر
چند ماه طول کشید تا حافظه امو ب دست آوردم طبق معمول صب خیلی زود میرفتن سر کار و ظهر برمیگشتن منم کارای خونه رو میکردم و براشون غذا آماده میکردن بین خدمون بمونه از اینترنت نگاه میکردم غذا براشون درست میکردم کوک خیلی اذیتم میکرد جوری ک با دمپایی میفتادم دمبالش
داشتم ظرف میشستم ک صدای جیمین و کوک اومد فهمیدم داره اذیتش میکنه جیمین بالای پله ها دمپایی ب دست وایستاده بود و داشت حرف بار کوک میکرد اونم مث بچ ها میخندید جیمین دمپایی رو انداخت خورد توی سر کوک رفتم سمت کوک سر کوک رو نگاه کردم
ات:جیمین ببین با بچ چیکار کردی عه بچه تو هم بشین ی جا تا بلا سرت نیاد
جیمین: داره قدمو مسخرع میکنه تازه میگ باید خاستگاریت بیام چون قد تو هم کوچیکه و بهم میایم
ات:راست میگ
کوک:اره
دمپایی ک خورده بود ب سر کوک و از زمین برداشتم و دمبالش کردم
کوک:بگیرمت کشتمت د آخه پفیوز چیکار منو جیمین داری بزرگ شو یکم خنگ خدا دست از بچ بازیات بردار ذلیل مرده وایستاد
ی جا وایستاد با هرچ قدرت دمپایی رو پرت کردم جا خالی داد خورد ب نامجون ژست مامانا رو گرفتم
نامجون:آیی دختر چتع بچه رو چرا دمبال میکنی
جیمین:مارو مسخرع کرد دمبالش کرد زدش خوبی ات
ات:بزا یکم نفسم بالا بیاد
نامجون:کی بود روزای اول میگفت عادت دارم میخندید دیدی اینجوری بلا سرت میاره
ات:هی تو هم نکوب توی سرم
جین: حقته روز اول بهت گفتم روو نده بهش
ات:غذا آماده کردم برید بخورین کوک بیا ناهار بخور
کوک:میخایی بزنیم
وی:کاریت نداره بیا بریم
بلاخره تموم شد این فیک ما با فصل دو اش موافقین؟!
۳.۸k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.