رمان
#رمان
#اسمان_شب
#BTS
#part:۳۵
سوهی:همه از جونگکوک احوالشو پرسیدن و بعد از کمی حرف زدن و تموم کردن غذامون همه ساکت شدن پس تصمیم گرفتم بحث رو باز کنم:خب منو ببینید،من فردا جی هوپ رو میگم بیاد که نقشه بکشیم شما فکری تو سرتون ندارید؟
جین:الان بگیم خودمون رو خسته میکنیم،بزار فردا که جی هوپ اومد هممون نظرهامونو بگیم تا به نتیجه نهایی برسیم
شوگا:منطقیه
سوهی:پس بلند شید برید بخوابید
جیمین:توهم جزومونی هاااااا
سوهی:منم رفتم بخوابم،مثل قبل میخوابیم هرکس جای خود
همه:چشم فرمانده!
سوهی:مزه نریزید بلند شید
همه بلند شدیم و رفتیم تو اتاقامون از رو عادتم پیش پنجره ی اتاق نشستم و به آسمون نگاه میکردم علاقه ی عجیبی به آسمون و ماه و ستاره ها دارم
با نگاه کردن بهشون احساس آرامش میکنم خوشم میاد ازشون
چرا باید تو این سن افسر باشم!؟درسته از اکشن و هیجان خوشم میاد اما قرار نبود انتخابم اینطور باشه...زور؟کلمه ای که به شدت ازش بدم میاد نمیدونم تعریف بقیه از این کلمه چیه اما تعریف من تنها تنفره ازش
زور کاریه که باعث تنفر بقیه نسبت به ما میشه
اینه تعریف من ازش
برا همینه که حتی وقتی مجرم ها رو برا بازجویی میارم بهشون زور نمیکنم
چون به نظرم هیچ انسانی هرکاری هم بکنه زور کردن براش زیادیه
تو همین فکر ها بودم که جونگکوک اومد
سوهی:چرا تا الان نخوابیدی!؟
جونگکوک:خوبی؟
سوهی:ها؟
جونگکوک:هرچقدر هم پیش بقیه وانمود کنی من تو رو میشناسم،وانمود میکنی خوبی اما اونقدری خسته هستی که حوصله نداری پلک هاتو روی هم بزاری!نمیخوای یکم استراحت کنی و دست از فکر کردن برداری؟
سوهی:من خوبم
جونگکوک:اصلا خوبی از چشمات میباره،آدم وقتی خسته باشه هرکار هم بکنه هنوز خستگی تو چشماش مشخصه
سوهی:یکم خستمه
جونگکوک:رفتم سمتش دستمو گذاشتم رو موهاش و نوازششون کردم:برو بخواب
سوهی:وقتی کوچیک بودم مامانم وقتی پیشش میخوابیدم اینطور موهامو نوازش میکرد
جونگکوک:احساس باحالیه
سوهی:اوهوم
جونگکوک:خب من میرم توهم بخواب
سوهی:شب بخیر
جونگکوک:شبت پر از ستاره
سوهی:احساس خوبی از این حرفش بهم دست داد"شبت پر از ستاره" لبخند محوی زدم و رفتم خوابیدم جونگکوک هم رفت اتاقش
(روز بعد،صبح)
سوهی:صبحونمون رو خوردیم و هرکس مشغوله چیزیه و من منتظرم که جی هوپ بیاد ۳۰ دقیقه پیش بهش زنگ زدم
منتظر نشسته بودم که بلاخره اومد رفتم که ازش استقبال کنم:سلام فرمانده کل
جی هوپ:سلام خرگوش باهام راحت باش نمیخواد فرمانده کل صدام کنی اسممو صدا بزن
سوهی:اوه حتما خوش اومدید،لطفا بفرمایید داخل
جی هوپ:بیا بریم بچه،نمیدونم کی قراره باهام راحت باشی
سوهی:رفتیم داخل که همه اومدن و بعد از سلام جونگکوک حرف زد
جونگکوک:این کیه؟
سوهی:جونگکوک مودب باش،فرمانده کل سپاه ویژه هستن
جوناکوک سرفه ای از سر تعجب کرد و گفت
جونگکوک:اوه بله خوشبختم،معذرت میخوام
جی هوپ:آه خدای من تو به حرف این گوش نکن باهام راحت باش لطفا رسمیتی به کار نبر
جونگکوک:اوووو پس عالیه
#اسمان_شب
#BTS
#part:۳۵
سوهی:همه از جونگکوک احوالشو پرسیدن و بعد از کمی حرف زدن و تموم کردن غذامون همه ساکت شدن پس تصمیم گرفتم بحث رو باز کنم:خب منو ببینید،من فردا جی هوپ رو میگم بیاد که نقشه بکشیم شما فکری تو سرتون ندارید؟
جین:الان بگیم خودمون رو خسته میکنیم،بزار فردا که جی هوپ اومد هممون نظرهامونو بگیم تا به نتیجه نهایی برسیم
شوگا:منطقیه
سوهی:پس بلند شید برید بخوابید
جیمین:توهم جزومونی هاااااا
سوهی:منم رفتم بخوابم،مثل قبل میخوابیم هرکس جای خود
همه:چشم فرمانده!
سوهی:مزه نریزید بلند شید
همه بلند شدیم و رفتیم تو اتاقامون از رو عادتم پیش پنجره ی اتاق نشستم و به آسمون نگاه میکردم علاقه ی عجیبی به آسمون و ماه و ستاره ها دارم
با نگاه کردن بهشون احساس آرامش میکنم خوشم میاد ازشون
چرا باید تو این سن افسر باشم!؟درسته از اکشن و هیجان خوشم میاد اما قرار نبود انتخابم اینطور باشه...زور؟کلمه ای که به شدت ازش بدم میاد نمیدونم تعریف بقیه از این کلمه چیه اما تعریف من تنها تنفره ازش
زور کاریه که باعث تنفر بقیه نسبت به ما میشه
اینه تعریف من ازش
برا همینه که حتی وقتی مجرم ها رو برا بازجویی میارم بهشون زور نمیکنم
چون به نظرم هیچ انسانی هرکاری هم بکنه زور کردن براش زیادیه
تو همین فکر ها بودم که جونگکوک اومد
سوهی:چرا تا الان نخوابیدی!؟
جونگکوک:خوبی؟
سوهی:ها؟
جونگکوک:هرچقدر هم پیش بقیه وانمود کنی من تو رو میشناسم،وانمود میکنی خوبی اما اونقدری خسته هستی که حوصله نداری پلک هاتو روی هم بزاری!نمیخوای یکم استراحت کنی و دست از فکر کردن برداری؟
سوهی:من خوبم
جونگکوک:اصلا خوبی از چشمات میباره،آدم وقتی خسته باشه هرکار هم بکنه هنوز خستگی تو چشماش مشخصه
سوهی:یکم خستمه
جونگکوک:رفتم سمتش دستمو گذاشتم رو موهاش و نوازششون کردم:برو بخواب
سوهی:وقتی کوچیک بودم مامانم وقتی پیشش میخوابیدم اینطور موهامو نوازش میکرد
جونگکوک:احساس باحالیه
سوهی:اوهوم
جونگکوک:خب من میرم توهم بخواب
سوهی:شب بخیر
جونگکوک:شبت پر از ستاره
سوهی:احساس خوبی از این حرفش بهم دست داد"شبت پر از ستاره" لبخند محوی زدم و رفتم خوابیدم جونگکوک هم رفت اتاقش
(روز بعد،صبح)
سوهی:صبحونمون رو خوردیم و هرکس مشغوله چیزیه و من منتظرم که جی هوپ بیاد ۳۰ دقیقه پیش بهش زنگ زدم
منتظر نشسته بودم که بلاخره اومد رفتم که ازش استقبال کنم:سلام فرمانده کل
جی هوپ:سلام خرگوش باهام راحت باش نمیخواد فرمانده کل صدام کنی اسممو صدا بزن
سوهی:اوه حتما خوش اومدید،لطفا بفرمایید داخل
جی هوپ:بیا بریم بچه،نمیدونم کی قراره باهام راحت باشی
سوهی:رفتیم داخل که همه اومدن و بعد از سلام جونگکوک حرف زد
جونگکوک:این کیه؟
سوهی:جونگکوک مودب باش،فرمانده کل سپاه ویژه هستن
جوناکوک سرفه ای از سر تعجب کرد و گفت
جونگکوک:اوه بله خوشبختم،معذرت میخوام
جی هوپ:آه خدای من تو به حرف این گوش نکن باهام راحت باش لطفا رسمیتی به کار نبر
جونگکوک:اوووو پس عالیه
۱۰.۴k
۲۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.