عشق روانی من پارت
عشق روانی من پارت 3
+فعلا
-فعلا
یک ماه بعد
من کم کم حالم خوب شده بود و عاشق ا.ت شده بودم و من یه مافیام و تصمیم گرفتن ا.ت رو بدزدم بعد از اینکه فرار کردم به ادمام گفتم که خونه ی ا.ت رو برام پیدا کنن و بعد از یه ساعت پیدا کردن و من ساعت دو شب راه افتادم به سمت خونش و بیهوشش کردم و برم عمارت خودم و منتظر بودم که به هوش بیاد
ا.ت ویو
با سر درد بدی از خواب بیدار شدم تعجب کرده بودم اینجا اتاق من نبود با ترس بلند شدم و جیغ زدم...
+کمککککککک یکی کمک کنههههن کمککککک
-چرا داد میزنی
+ت.ت.ته.تهیونگ
-اره تهیونگ
+تو چرا اینجایی فرار کردی
-اره فرار کردم تو هم دزدیدم
+چ.چرا منو دزدیدی...گریه
-ا.ت گریه نکن خب
+چرا منو دزدیدی تو کی هستی
-ببین ا.ت من مافیام و نمیخوام بهت صدمه بزنم
+چ.چی ت.تو مافیایی من .من میخوام برم خونه
-نه من دوست دارم
+چ.چی
-میگم دوست دارم اولین باری که دیدمت عاشقت شدم
+ت.ت. جدی ای
-اره
+م.منم دوست دارم
-واقعا
+اره
همون موقع ا.ت لباش رو گذاشت رو لبای تهیونگ و با ولع همو میبوسیدن که تهیونگ کنترل بوسه رو گرفت
(خب خلاصه اینا پفیوز بی ناموسی کردن و...)
بعد یه ماه تهیونگ و ا.ت ازدواج کردن و خانواده ته خیلی اوت رو دوست دارن بعد یه سال اونا صاحب دوتا بچه شدن که خیلی دوسش دارن
پـــایـــا نــــ
ببخشید هم دیر شد و هم کم من واقعا وقت نکردم که بزارم بعد برای ادامه فیک چیزی به ذهنم نرسید دفعه های بعد طولانی تر میکنم چون این فیک یه سناریو بود
+فعلا
-فعلا
یک ماه بعد
من کم کم حالم خوب شده بود و عاشق ا.ت شده بودم و من یه مافیام و تصمیم گرفتن ا.ت رو بدزدم بعد از اینکه فرار کردم به ادمام گفتم که خونه ی ا.ت رو برام پیدا کنن و بعد از یه ساعت پیدا کردن و من ساعت دو شب راه افتادم به سمت خونش و بیهوشش کردم و برم عمارت خودم و منتظر بودم که به هوش بیاد
ا.ت ویو
با سر درد بدی از خواب بیدار شدم تعجب کرده بودم اینجا اتاق من نبود با ترس بلند شدم و جیغ زدم...
+کمککککککک یکی کمک کنههههن کمککککک
-چرا داد میزنی
+ت.ت.ته.تهیونگ
-اره تهیونگ
+تو چرا اینجایی فرار کردی
-اره فرار کردم تو هم دزدیدم
+چ.چرا منو دزدیدی...گریه
-ا.ت گریه نکن خب
+چرا منو دزدیدی تو کی هستی
-ببین ا.ت من مافیام و نمیخوام بهت صدمه بزنم
+چ.چی ت.تو مافیایی من .من میخوام برم خونه
-نه من دوست دارم
+چ.چی
-میگم دوست دارم اولین باری که دیدمت عاشقت شدم
+ت.ت. جدی ای
-اره
+م.منم دوست دارم
-واقعا
+اره
همون موقع ا.ت لباش رو گذاشت رو لبای تهیونگ و با ولع همو میبوسیدن که تهیونگ کنترل بوسه رو گرفت
(خب خلاصه اینا پفیوز بی ناموسی کردن و...)
بعد یه ماه تهیونگ و ا.ت ازدواج کردن و خانواده ته خیلی اوت رو دوست دارن بعد یه سال اونا صاحب دوتا بچه شدن که خیلی دوسش دارن
پـــایـــا نــــ
ببخشید هم دیر شد و هم کم من واقعا وقت نکردم که بزارم بعد برای ادامه فیک چیزی به ذهنم نرسید دفعه های بعد طولانی تر میکنم چون این فیک یه سناریو بود
- ۶.۷k
- ۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط