وانشات تهیونگ
با تهیونگ یه دعوای حسابی کرده بودی سر اینکه زیادی بهت کم توجهی کرده بود و کامل باهاش قهر بودی
رفته بود تو اتاق و روتخت تو گوشیش بود
لباسارو از توی خشک کن دراوردی و میخواستی بزاریشون تو کمد اتاقی که تهیونگ توش بود
رفتی تو اتاق و بدون توجه به تهیونگ دره کمد رو باز کردی و تو سکوت لباسارو چیدی که یهو یه صدای بم و اشنایی رو شنیدی
تهیونگ بود!
تهیونگ: از دستم ناراحتی بیب؟
چیزی نگفتی و به چیدن ادامه دادی
تهیونگ: حداقل باهام حرف بزن
ا/ت: نمیخوام
تهیونگ: مگه توجه نمیخواستی؟
سرتو و از تو کمد در اوردی و بهش نگاه کردی
با چشمای خوابالوده بهت لبخند زده بود
ا/ت: الان نمیخوام. باهات قهرم
سرتو دوباره تو کمد کردی تا لباسارو بچینی
یهو دستای گرم یکی رو رو کمرت حس کردی
یهو شوک شدی و یه جیغ کوچیک زدی که فهمیدی تهیونگ بود
دستاشو دور دلت حلقه کرده بود و از پشت بغلت کرده بود
سرشو گذاشت رو شونت و دم گوشت گفت: نترس بیب منم
اروم شدی ولی بهش توجه نکردی
که یهو اوردت عقب و دره کمد و بست و تورور رو به خودش کرد تا بتونه از جلو بغلت کنه. نیم تنه پوشیده بودی و دستاش رو کمرت بود
ا/ت: بزار کارمو انجام بدم!
تهیونگ: بزار یذره بغلت کنم
چند ثانیه گذشت و شنیدی تهیونگ داره فین میکنه. از شک اینکه داره گریه میکنه سریع سرشو گرفتی و از بغلت در اوردیش
و بله، داشت گریه میکرد و چشماش خیس بود. با نگرانی گفتی: چرا گریه میکنی؟؟!!
تهیونگ چیزی نگفت و دوباره محکم بغلت کرد، محکم تر از قبل پس توهم سفت بغلش کردی
سرشو اوردی بالا و اشکاشو پاک کردی و لبشو بوسیدی، نمیدونستی دلیل گریش. چیه ولی خیلی دلت براش سوخته بود
بعد چند دقیقه گریه کردن رو تخت دراز کشیدین و همینجور که تهیونگ تو بغلت بودگفت: مرسی گذاشتی گریه کنم. خیلی ناراحت بودم که نتونستم بهت زیاد توجه کنم، ببخشید دیگه تکرار نمیشه
یهو بغضت گرفت و تهیونگ از سکوتت اینو فهمید
سرشو از بغلت اورد بالا و دید که داری بغضتو نگه میداری
خندید و گفت: اوه بیبی اگه میخوای گریه کن من پیشتم:)
حالاتو مثل بچه ها تو بغلش بودی و و 20 دقیقه کامل گریه کردی
ا/ت: دوست دارم. تهیونگ: منم دوست دارم قشنگم:)
.
.
.
خوب بود؟ 😕
رفته بود تو اتاق و روتخت تو گوشیش بود
لباسارو از توی خشک کن دراوردی و میخواستی بزاریشون تو کمد اتاقی که تهیونگ توش بود
رفتی تو اتاق و بدون توجه به تهیونگ دره کمد رو باز کردی و تو سکوت لباسارو چیدی که یهو یه صدای بم و اشنایی رو شنیدی
تهیونگ بود!
تهیونگ: از دستم ناراحتی بیب؟
چیزی نگفتی و به چیدن ادامه دادی
تهیونگ: حداقل باهام حرف بزن
ا/ت: نمیخوام
تهیونگ: مگه توجه نمیخواستی؟
سرتو و از تو کمد در اوردی و بهش نگاه کردی
با چشمای خوابالوده بهت لبخند زده بود
ا/ت: الان نمیخوام. باهات قهرم
سرتو دوباره تو کمد کردی تا لباسارو بچینی
یهو دستای گرم یکی رو رو کمرت حس کردی
یهو شوک شدی و یه جیغ کوچیک زدی که فهمیدی تهیونگ بود
دستاشو دور دلت حلقه کرده بود و از پشت بغلت کرده بود
سرشو گذاشت رو شونت و دم گوشت گفت: نترس بیب منم
اروم شدی ولی بهش توجه نکردی
که یهو اوردت عقب و دره کمد و بست و تورور رو به خودش کرد تا بتونه از جلو بغلت کنه. نیم تنه پوشیده بودی و دستاش رو کمرت بود
ا/ت: بزار کارمو انجام بدم!
تهیونگ: بزار یذره بغلت کنم
چند ثانیه گذشت و شنیدی تهیونگ داره فین میکنه. از شک اینکه داره گریه میکنه سریع سرشو گرفتی و از بغلت در اوردیش
و بله، داشت گریه میکرد و چشماش خیس بود. با نگرانی گفتی: چرا گریه میکنی؟؟!!
تهیونگ چیزی نگفت و دوباره محکم بغلت کرد، محکم تر از قبل پس توهم سفت بغلش کردی
سرشو اوردی بالا و اشکاشو پاک کردی و لبشو بوسیدی، نمیدونستی دلیل گریش. چیه ولی خیلی دلت براش سوخته بود
بعد چند دقیقه گریه کردن رو تخت دراز کشیدین و همینجور که تهیونگ تو بغلت بودگفت: مرسی گذاشتی گریه کنم. خیلی ناراحت بودم که نتونستم بهت زیاد توجه کنم، ببخشید دیگه تکرار نمیشه
یهو بغضت گرفت و تهیونگ از سکوتت اینو فهمید
سرشو از بغلت اورد بالا و دید که داری بغضتو نگه میداری
خندید و گفت: اوه بیبی اگه میخوای گریه کن من پیشتم:)
حالاتو مثل بچه ها تو بغلش بودی و و 20 دقیقه کامل گریه کردی
ا/ت: دوست دارم. تهیونگ: منم دوست دارم قشنگم:)
.
.
.
خوب بود؟ 😕
۱۱.۳k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.