بچه ها من بار پارت هشتم رو نوشتم ولی ارسال نشد الان ه
بچه ها ،من ۶بار پارت هشتم رو نوشتم ولی ارسال نشد ،الان هم نمیدونم قراره ارسال بشه به پیجم یا نه ولی میخواستم بدونید من دارم هعی مینویسم ولی نمیره تو پیجم ،ببخشید اگر خیلی منتظر موندید .
پارت هشتم :
کوکی به اعضا زنگ زد و اعضا اومدن بیمارستان .
نامی: کوک چیشده ؟ ،بورام چش شده؟(نگران)
کوک:نامجون (ماجرا رو براشون تعریف ممیکنه
یونگی:کوکککک،تووو چیکاررر کردیییی؟؟؟،اینن چه کاریههههه؟؟
کوک:من واقعا گوه خوردم ،ببخشید ،من فقط میخواستم انتقام پدر و مادرمون رو بگیرم (گریه)
جین: باشه باشه ،بچه ها ،ما باید برای بورام جبران کنیم ،اینطوری نمیشه اون هم به هر حال مقصر اصلیه مرگ ،پدر و مادر ما نیست که ،تقصیر پدر خودمون و مادر اونه ،دیدید که مادرش هم ولش کرد ،ما هم که کلا داریم عذابش میدیم ،بهتر نیست مثله خواهر خودمون باهاش رفتار کنیم؟
کوک: باشه باشه ،من هستم ،بهتره براش جبران کنیم(گریه)
نامجون:باشه
یونگی:اوکی
جیمین:باشه
-باشه
جیهوپ:اوکیه
جین:پس درست شد دیگه ،الان باید دعا کنیم حالش خوب بشه
و یهویی دکتر از اتاق عمل میاد بیرون ،
کوکی:دکتر حالش چطوره؟
دکتر:شما از نزدیکان بیمار هستید ؟
کوکی: بله ما داداشهاش هستیم
دکتر: خب ببینید این دختر خانوم نزدیکه دو ماهه به غیر از اب هیچ چیز نخورده ،و بخواطر تج.اوزی که به ایشون شده بدن ایشون واقعا ضعیف تر شده ،و کتک هایی که ایشون خودن واقعا وحشتناک بوده ولی بدتر از همه به ایشون تج.اوز بدی شده ،انگار چند نفری بودن و باعث شده این خانوم واقعا رحم.ش اسیب ببینه ،باید خیلی بیشتر مراقبش باشید
نامجون یقه ی کوکی رو میگیره .
نامی:تو بهشون گفتی به یک دختر که هنوز
باک.رست تجا.وز کنن؟؟؟هااااا؟؟(داد)
کوک: نه نه داداش ،من فقط بهشون گفتم کتکش بزننهمین به خدا همین بود(گریه)
نامجون یقه ی لباس کوکی رو ول میکنه .
نامی: میتونیم بورام رو ببینیم ؟
دکتر:البته ،فقط زیاد خستش نکنید لطفا
نامی: چشم مرسی
اعضا رفتن داخله اتاق و بورام رو دیدن که نشسته روی تخت و داره گریه میکنه .
جیمین: بورام ،خوشگلم چرا گریه میکنی فدات شم؟
+داداش..هق...تقصیر من ...هق ...نبود (گریه )
نامی:میدونیم فداتشم ،میدونیم
+داداشش...هقققق....من الان دیگه دختر نیستمم(درحال عر زدن)
(نکته: ادمین کمی اعصاب ندارد)
نامجون: هیشش...هیشش اروم باش قشنگم ،این تقصیر تو نیست ،هیچ اشکالی نداره (بغلش کرد)
یونگی:فدات شم گریه نکن
+یعنی الان شما از من اعصبانی نیستید؟
نامجون: نه فداتشم ،اتفاقا ما از این به بعد میخوایم برات جبران کنیم ،میخوایم تمامه کار هایی که باهات کردیم رو جبران کنیم
+واقعا؟
نامجون: اره قشنگم ،تو ما رو میبخشی؟
+اره داداش ،شما کارث نکردین که
جیهوپ: نه اینطوری نگو ما خیلی باهات بد رفتاری کردیم ،ببخشید
+نه داداش این چه حرفیه ،من همتون رو میبخشم .
-بورام ....راستش من نمیدونم با چه رویی ازت معذرت خواهی کنم من واقعا از همه بیشتر باهات بد رفتاری کردم ،ببخشید واقعا(بغض)
+نه داداش این حرفو نزن من کاملا همتون رو بخشیدم .
کوکی:مرسی عزیزه دلم ،ممنونم ،فقط بورام من باید یک چیزی بهت بگم ،من....من اون ادم هارو فرستادم تا تورو کتک بزنن چون فکر میکردم مقصر مرگ پدر و مادرم تویی ولی من نگفتم کار دیگه ای باهات بکنن ،اونا خودشون این کارو کردن ولی خب من بازم حسابشونو میرسم
+داداش...چرا این کارو کردی؟؟؟(بغضض)
کوک: به خدا من نمیخاستم کار کنم ببخشید ،واقعا ببخشید .
+باشه داداش کاریه که شده ،ولی کن
کوک: مرسی عزیزم
+خواهش میکنم ،من کی مرخص میشم ؟
نامجون: هر وقت خودت بخوای مرخصت میکنیم راستی بورام چرا ۲ماه بود غذا نخورده بودی؟
+خب..چون...میخواستم بمیرم
نامجون: باشه بهت فشار نمیارم ،میدونم تقصیر ما هست ،ببخشید
+نه داداش مشکلی نیست ،الان خوبم
نامی: خب من میرم کار های ترخیص رو انجام بدم (نمد ترخیص رو درست نوشتم یا نه)
نامجون رفت و کار های ترخیص رو انجام داد و بورام رو بردن خونه.
ادامه دارد ........
پارت هشتم :
کوکی به اعضا زنگ زد و اعضا اومدن بیمارستان .
نامی: کوک چیشده ؟ ،بورام چش شده؟(نگران)
کوک:نامجون (ماجرا رو براشون تعریف ممیکنه
یونگی:کوکککک،تووو چیکاررر کردیییی؟؟؟،اینن چه کاریههههه؟؟
کوک:من واقعا گوه خوردم ،ببخشید ،من فقط میخواستم انتقام پدر و مادرمون رو بگیرم (گریه)
جین: باشه باشه ،بچه ها ،ما باید برای بورام جبران کنیم ،اینطوری نمیشه اون هم به هر حال مقصر اصلیه مرگ ،پدر و مادر ما نیست که ،تقصیر پدر خودمون و مادر اونه ،دیدید که مادرش هم ولش کرد ،ما هم که کلا داریم عذابش میدیم ،بهتر نیست مثله خواهر خودمون باهاش رفتار کنیم؟
کوک: باشه باشه ،من هستم ،بهتره براش جبران کنیم(گریه)
نامجون:باشه
یونگی:اوکی
جیمین:باشه
-باشه
جیهوپ:اوکیه
جین:پس درست شد دیگه ،الان باید دعا کنیم حالش خوب بشه
و یهویی دکتر از اتاق عمل میاد بیرون ،
کوکی:دکتر حالش چطوره؟
دکتر:شما از نزدیکان بیمار هستید ؟
کوکی: بله ما داداشهاش هستیم
دکتر: خب ببینید این دختر خانوم نزدیکه دو ماهه به غیر از اب هیچ چیز نخورده ،و بخواطر تج.اوزی که به ایشون شده بدن ایشون واقعا ضعیف تر شده ،و کتک هایی که ایشون خودن واقعا وحشتناک بوده ولی بدتر از همه به ایشون تج.اوز بدی شده ،انگار چند نفری بودن و باعث شده این خانوم واقعا رحم.ش اسیب ببینه ،باید خیلی بیشتر مراقبش باشید
نامجون یقه ی کوکی رو میگیره .
نامی:تو بهشون گفتی به یک دختر که هنوز
باک.رست تجا.وز کنن؟؟؟هااااا؟؟(داد)
کوک: نه نه داداش ،من فقط بهشون گفتم کتکش بزننهمین به خدا همین بود(گریه)
نامجون یقه ی لباس کوکی رو ول میکنه .
نامی: میتونیم بورام رو ببینیم ؟
دکتر:البته ،فقط زیاد خستش نکنید لطفا
نامی: چشم مرسی
اعضا رفتن داخله اتاق و بورام رو دیدن که نشسته روی تخت و داره گریه میکنه .
جیمین: بورام ،خوشگلم چرا گریه میکنی فدات شم؟
+داداش..هق...تقصیر من ...هق ...نبود (گریه )
نامی:میدونیم فداتشم ،میدونیم
+داداشش...هقققق....من الان دیگه دختر نیستمم(درحال عر زدن)
(نکته: ادمین کمی اعصاب ندارد)
نامجون: هیشش...هیشش اروم باش قشنگم ،این تقصیر تو نیست ،هیچ اشکالی نداره (بغلش کرد)
یونگی:فدات شم گریه نکن
+یعنی الان شما از من اعصبانی نیستید؟
نامجون: نه فداتشم ،اتفاقا ما از این به بعد میخوایم برات جبران کنیم ،میخوایم تمامه کار هایی که باهات کردیم رو جبران کنیم
+واقعا؟
نامجون: اره قشنگم ،تو ما رو میبخشی؟
+اره داداش ،شما کارث نکردین که
جیهوپ: نه اینطوری نگو ما خیلی باهات بد رفتاری کردیم ،ببخشید
+نه داداش این چه حرفیه ،من همتون رو میبخشم .
-بورام ....راستش من نمیدونم با چه رویی ازت معذرت خواهی کنم من واقعا از همه بیشتر باهات بد رفتاری کردم ،ببخشید واقعا(بغض)
+نه داداش این حرفو نزن من کاملا همتون رو بخشیدم .
کوکی:مرسی عزیزه دلم ،ممنونم ،فقط بورام من باید یک چیزی بهت بگم ،من....من اون ادم هارو فرستادم تا تورو کتک بزنن چون فکر میکردم مقصر مرگ پدر و مادرم تویی ولی من نگفتم کار دیگه ای باهات بکنن ،اونا خودشون این کارو کردن ولی خب من بازم حسابشونو میرسم
+داداش...چرا این کارو کردی؟؟؟(بغضض)
کوک: به خدا من نمیخاستم کار کنم ببخشید ،واقعا ببخشید .
+باشه داداش کاریه که شده ،ولی کن
کوک: مرسی عزیزم
+خواهش میکنم ،من کی مرخص میشم ؟
نامجون: هر وقت خودت بخوای مرخصت میکنیم راستی بورام چرا ۲ماه بود غذا نخورده بودی؟
+خب..چون...میخواستم بمیرم
نامجون: باشه بهت فشار نمیارم ،میدونم تقصیر ما هست ،ببخشید
+نه داداش مشکلی نیست ،الان خوبم
نامی: خب من میرم کار های ترخیص رو انجام بدم (نمد ترخیص رو درست نوشتم یا نه)
نامجون رفت و کار های ترخیص رو انجام داد و بورام رو بردن خونه.
ادامه دارد ........
- ۲.۹k
- ۳۱ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط