رمان خانواده باحال ما پارت ۲۶
راستش ترس بدی به بدنم افتاد نمیدونم چی بود ولی ترسی که ازش تنفر داشتم پاشدمو پشت سر انگو وایسادم آنگو گفت:آتسوشی بیا کنارم بمون چرا عقب منی دلهره عجیبی داشتم کنار انگو قدم به قدم باهم راه می رفتیم استرس داشتم که اگه برم پیش فرانسیس منو میکشه اینجور اگه ادامه بدیم فرانسیس جرم میده😟😶
*******************************************
اکوتاگاوا
اعصابم خورد بود ولی چن تا نفس عمیق که کشیدم خوب شدم ولی مجبور بودم جلوی آنگو و آتسوشی عصبی به نظر بیام تاکسی گرفتم در عقب ماشین رو باز کردم اول آنگو رفت و تشکر کرد به آتسوشی که رسید نگام کرد نگاش کردم نکبت چشات چقد قشنگه =-=
اخم کردم که آتسوشی سرش رو گذاشت پایینو تشکر خشک و خالی کرد و نشست درو بستم منم جلو نشستم رو به آتسوشی کردم گفتم:هوی دختر بگو ببینم آدرسش کجاست.... بیا روی این برگه بنویس بده به راننده وقتی آدرس رو نوشت به راننده دادش و رفتیم به جایی که فرانسیس خان هست راستش اسمشو زیاد شنیدم میدونم ی آدم مضخرف که فقط همه کاراش رو با پول انجام میده هیچی از خودش نداره و دوس داره همه جهان زیر پای اون باشه ی آدم مغرور که دوس داره همه چی مال خودش باشه ایششش فکرشم که میکنم آدم حالش بهم میخوره اوففف تو فکر و خیال های خودم بودم که ماشین وایساد از فکر اومدم بیرون از ماشین پیاده شدم آنگو و آتسوشی هم پیاده شدن آنگو بیچاره انقد محو خونه بود که حواسش به جلو پاش نبود پاش گیر کرد به پله خواست بیفته که خداروشکر من گرفتمش اخم کردم گفتمش:حواست کجاست آنگو میخواستی با مخ بری تو زمین اه =-=.......
بقیه پارت تا پسفردا🤪😘
کپی ممنوع 🤗❌🤗❌🤗❌
#رمان #رمان_خوانواده_باحال_ما
*******************************************
اکوتاگاوا
اعصابم خورد بود ولی چن تا نفس عمیق که کشیدم خوب شدم ولی مجبور بودم جلوی آنگو و آتسوشی عصبی به نظر بیام تاکسی گرفتم در عقب ماشین رو باز کردم اول آنگو رفت و تشکر کرد به آتسوشی که رسید نگام کرد نگاش کردم نکبت چشات چقد قشنگه =-=
اخم کردم که آتسوشی سرش رو گذاشت پایینو تشکر خشک و خالی کرد و نشست درو بستم منم جلو نشستم رو به آتسوشی کردم گفتم:هوی دختر بگو ببینم آدرسش کجاست.... بیا روی این برگه بنویس بده به راننده وقتی آدرس رو نوشت به راننده دادش و رفتیم به جایی که فرانسیس خان هست راستش اسمشو زیاد شنیدم میدونم ی آدم مضخرف که فقط همه کاراش رو با پول انجام میده هیچی از خودش نداره و دوس داره همه جهان زیر پای اون باشه ی آدم مغرور که دوس داره همه چی مال خودش باشه ایششش فکرشم که میکنم آدم حالش بهم میخوره اوففف تو فکر و خیال های خودم بودم که ماشین وایساد از فکر اومدم بیرون از ماشین پیاده شدم آنگو و آتسوشی هم پیاده شدن آنگو بیچاره انقد محو خونه بود که حواسش به جلو پاش نبود پاش گیر کرد به پله خواست بیفته که خداروشکر من گرفتمش اخم کردم گفتمش:حواست کجاست آنگو میخواستی با مخ بری تو زمین اه =-=.......
بقیه پارت تا پسفردا🤪😘
کپی ممنوع 🤗❌🤗❌🤗❌
#رمان #رمان_خوانواده_باحال_ما
۵.۲k
۰۱ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.