قهوه تلخ

قهوه تلخ
پارت ۶۱
به یک اتاق دیگه رفتیم و همون مرد رو دوباره همونجا دیدیم . البته صورتش تمیز شده بود و انگشت های قطع شده اش هم باندپیچی شده بود(چویا جان بی رحم تشریف دارند)
چویا باهاش یخورده حرف زد و بعد با نگهبانش صحبت کرد. چند نفر دیگه رو هم صدا زد و توضیحاتی بهشون گفت و بعد از شرکت اومدیم بیرون. سوار ماشین شدیم ، به سمت خونه حرکت کرد. کلافه بود
دازای: چویا
چویا:‌ جونم
دازای: بیا یخورده بیرون قدم بزنیم
چویا: ولی سرده
دازای: طوری نیست ، حال میده
چویا: باشه
ماشین رو پارک کرد و پیاده شدیم. کنار هم آروم قدم می‌زدیم.

ویو چویا
واقعا به این پیاده‌روی احتیاج داشتم. باد سرد آروم به پوستم میخورد. دستام یخ کرده بودند ، کتم جیب نداشت و نمیدونستم چیکار کنم که همون موقع دستای گرمی دستام رو گرفت. گرمای دست دازای بهم انتقال داده میشد و حس خوبی داشت.
دازای: چطوره بریم یک چیز گرم بگیریم؟
چویا: خوبه
به کافه نزدیک اونجا رفتیم و دوتا قهوه گرفتیم . نزدیک کافه پارک بود و چند نفری هم داخل پارک بودند. رفتیم روی یکی از صندلی هاش نشستیم و آروم قهوه هارو خوردیم
دیدگاه ها (۵)

قهوه تلخ پارت ۶۲دازای:چرا اینطوری شدی؟چویا: بعد از اینکه تو ...

قهوه تلخ پارت۶۳ویو دازای به چهره غرق در خوابش نگاه میکردم چط...

قهوه تلخ پارت ۶۰ویو دازایچویا به سمت مرد رو به روش رفت. اول ...

قهوه تلخ پارت ۵۹گوشی رو قطع کردم و رفتم توی اتاق. آماده شدم ...

قهوه تلخ پارت۵۱ویو دازای قطره اشکی از گوشه چشمم ریخت ناخوداگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط