یک شب ساعت یک و نیم شب با یک موتور سیکلت از ماموریت آمدم
یک شب ساعت یک و نیم شب با یک موتور سیکلت از ماموریت آمدم چند اسلحه ی غیر مجاز هم گرفته بودم رفتم توی بازداشتگاه دیدم حسین ریوندی هم توی بازداشتگاه است گفتم برادر حسین خسته نباشید چکار می کنید؟ گفت: کار همیشگی ام را انجام می دهم بعد گفتم امشب برای این ها- منافقان بازداشتی-برنامه ای داری؟ گفت: می خواهم با چند نفر از این ها صحبت کنم. گفت: شما اگر خسته ای داخل اتاق بخواب من می روم داخل اتاق هایشان من یک گوشه ی تخت گرفتم و خوابیدم من یک وقت بیدار شدم اذان صبح را گفته بودند دیدم این عزیز بزرگوار به نماز ایستاده و یک نماز آهسته می خواند من متوجه وضو گرفتن و بیرون رفتنش نشده بودم یک نماز با حالی می خواند که من که دراز کشیده بودم و ایشان فکر می کرد خوابیده ام داشتم لذت می بردم.
شهید حسین ریوندی
منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 23000شهید استانهای خراسان
شهید حسین ریوندی
منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 23000شهید استانهای خراسان
- ۲.۵k
- ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط