تو نفهمیدی اما من سرانجام ریسمان را بریدم ریسمان را بری

تو نفهمیدی، اما من سرانجام ریسمان را بریدم. ریسمان را بریدم و خودم را از قیدِ هر معنا و مفهومی که برایم داشتی، آزاد کردم.
دیدگاه ها (۰)

من تنهایی گریه کردمتنهایی تلاش کردمتنهایی به زخمام مرهم زدمت...

+پس قلب هایمان چه ،؟-آنها برای شکستن خلق شده اند.+اما!_اما ن...

يكی از سمی ترين كارايی كه كردم اين بود كه بدی های ادمارو ناد...

- رنگش آبی بودنه رنگ چشم و پیراهنش، قلبِش آبی بودنه آبی دریا...

بلک پینک

💠 کسی اگه بگه من گناه کردم روم نشد برم در خونه فاطمه زهرا.. ...

امروز رفتم حمامحمام بخار کرده بود بدجورمخصوصا نفس خودمو حبس ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط