دلیل زندگی part 3
دلیل زندگی part 3
که یهو سرم گیج رفت سردرد بدی گرفتم دنیا داشت برام تار میشد با بدبختی برگشتم جک بود بادیگارد تهیونگ بعدش دیگه هیچی نفهمیدمو سیاهی....
_ممنون جک
∆خواهش میکنم ارباب
_اینو ببر اتاق شکنجه دستو پاهاشو ببند طوری که نتونه بازشون کنه
∆چشم
_آجومااااا
آجوما.بلع پسرم
_آجوما داخل شربت ا.ت اینو بریز
آجوما.باشه
ا.ت ویو
اَهههه سرم چقدر درد میکنه من کجام چرا هیچی یادم نمی....یادم اومد جک منو بیهوش کرد یه لحظه اینجا که اتاق شکنجه است
_به به خانوم ا.ت بیدار شدین میگم بخوابین تا شاید پادشاه هشتم هم ببینین(سرد)
+هر هر خندیدم چی از جونم میخوای؟!
_مدارک و اسناد برادرم اگه نیاریشون زنده زنده دفنت میکنم
+بی رحم شدی البته بودی
_آره حالا تصمیمت
+نه نمیکنم ۵سال عمرمو هدر دادم تا دیگه ضعیف نباشم به جای اینکه بقیه کابوس من باشن من کابوسشون باشم بعد تو بهم دستور میدی؟!
_اوکی ولی قطعا نمیتونی زیر این شکنجه ها زنده بمونی
+هه شروع کن ببینیم چی تو چَنطه داری
_شروع میشه بشمور
+۱....۸.....۳۰.....۵۵.....۸۰.......۱۵۰.......۲۱۰.....
+ههههههههههه(وقتی کابوس میبینی یهو بیدار میشی بعد یه صدا درمیاری میگی ههههههههههه اونه)
_ا.ت کجایی پس بیا دیگه رفتی بالا لباس عوض کنی یا بخوابی؟!
+چیشد؟یعنی خواب بود
_اااااا.ت
+اومدم
رفتم پایین تهیونگ رو کاناپه نشسته بود
_خب نمیخوای تعریف کنی
+چرا الان میگم
یعنی اگه راستشو بگم اینطوری میشه پس نمیگم بهتره که نگم بهتره ازش فاصله بگیرم اونم خیلی زیاد حتی از قلبشم باید بیام بیرون
+راستیتش تهیونگ من دیگه نمیتونم پیشت بمونم
_چی چرا؟!
+من....من به یکی دیگه علاقه دارم(دروغ گفت)
_ا.ت پیشم بمون لطفاااااااااا(گریه)
+متاسفم نمیشه فقط تا آخر این هفته پیشتم بعدش دیگه میرم بعدم تو ۳۱سالته من ۲۳سالم ۸سال تفاوت سنی من نمیتونم با ۸سال تفاوت سن با یه نفر ازدواج کنم یعنی نمیدونم باید چجوری بگم نمیدونم
_درک میکنم میتونی بری ولی میشه بعضی اوقات بهم سر بزنی؟!
+باشه
ادامه دارد
بمانید در خماری
هرروز یه پارت میزارم
که یهو سرم گیج رفت سردرد بدی گرفتم دنیا داشت برام تار میشد با بدبختی برگشتم جک بود بادیگارد تهیونگ بعدش دیگه هیچی نفهمیدمو سیاهی....
_ممنون جک
∆خواهش میکنم ارباب
_اینو ببر اتاق شکنجه دستو پاهاشو ببند طوری که نتونه بازشون کنه
∆چشم
_آجومااااا
آجوما.بلع پسرم
_آجوما داخل شربت ا.ت اینو بریز
آجوما.باشه
ا.ت ویو
اَهههه سرم چقدر درد میکنه من کجام چرا هیچی یادم نمی....یادم اومد جک منو بیهوش کرد یه لحظه اینجا که اتاق شکنجه است
_به به خانوم ا.ت بیدار شدین میگم بخوابین تا شاید پادشاه هشتم هم ببینین(سرد)
+هر هر خندیدم چی از جونم میخوای؟!
_مدارک و اسناد برادرم اگه نیاریشون زنده زنده دفنت میکنم
+بی رحم شدی البته بودی
_آره حالا تصمیمت
+نه نمیکنم ۵سال عمرمو هدر دادم تا دیگه ضعیف نباشم به جای اینکه بقیه کابوس من باشن من کابوسشون باشم بعد تو بهم دستور میدی؟!
_اوکی ولی قطعا نمیتونی زیر این شکنجه ها زنده بمونی
+هه شروع کن ببینیم چی تو چَنطه داری
_شروع میشه بشمور
+۱....۸.....۳۰.....۵۵.....۸۰.......۱۵۰.......۲۱۰.....
+ههههههههههه(وقتی کابوس میبینی یهو بیدار میشی بعد یه صدا درمیاری میگی ههههههههههه اونه)
_ا.ت کجایی پس بیا دیگه رفتی بالا لباس عوض کنی یا بخوابی؟!
+چیشد؟یعنی خواب بود
_اااااا.ت
+اومدم
رفتم پایین تهیونگ رو کاناپه نشسته بود
_خب نمیخوای تعریف کنی
+چرا الان میگم
یعنی اگه راستشو بگم اینطوری میشه پس نمیگم بهتره که نگم بهتره ازش فاصله بگیرم اونم خیلی زیاد حتی از قلبشم باید بیام بیرون
+راستیتش تهیونگ من دیگه نمیتونم پیشت بمونم
_چی چرا؟!
+من....من به یکی دیگه علاقه دارم(دروغ گفت)
_ا.ت پیشم بمون لطفاااااااااا(گریه)
+متاسفم نمیشه فقط تا آخر این هفته پیشتم بعدش دیگه میرم بعدم تو ۳۱سالته من ۲۳سالم ۸سال تفاوت سنی من نمیتونم با ۸سال تفاوت سن با یه نفر ازدواج کنم یعنی نمیدونم باید چجوری بگم نمیدونم
_درک میکنم میتونی بری ولی میشه بعضی اوقات بهم سر بزنی؟!
+باشه
ادامه دارد
بمانید در خماری
هرروز یه پارت میزارم
۵.۴k
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.