من که با صاعقهای میشکنم داس چرا

من که با صاعقه‌ای می‌شکنم داس چرا؟
بر دل از جور شما این همه آماس چرا؟

خودِ بارانم و تو پاک‌ترم می‌خواهی!
آب را غسل نده، این همه وسواس چرا؟

خسته‌ام! سنگ نزن، هی نشکن روح مرا
شده‌ام عاشق یک آینه‌ نشناس چرا؟

گفته بودی که تماشاگر باغ دلمی
لک شده دست تو از شاخه‌ی گیلاس چرا؟

از درختان دلم عشق بچین، نوبری است
فرصتی نیست بیا، کشتن احساس چرا؟
دیدگاه ها (۵)

با دلت حسرت هم صحبتی ام هست ولیسنگ را با چه زبانی به سخن وا ...

روزی تو پیدا میشوی،وقتی که شاعر میشوم...من درخیابانهای گیج،...

فکر کردی چیست موزون می کند شعر مرا ؟؟/در قدم برداشتن های تو ...

...گلدانی از بنفشه و از یاس خالی امزردم، دچار حادثه ی خشکسال...

من که با صاعقه‌ای می‌شکنم داس چرا؟بر دل از جور شما این همه آ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط