کم حرف می زد سه تا پسرش شهید شده بودند ازش پرسیدم چند

کم حرف می زد. سه تا پسرش شهید شده بودند. ازش پرسیدم «چند سالته ،مادر جان؟» گفت :«هزار سال.» خندیدم . گفت «شوخی نمی کنم. اندازه هزار سال به م سخت گذشته .» صداش می لرزید.
دیدگاه ها (۵)

دلم یک جای دنج میخواهد. . .آرام و بی تنش!! جایی باشد ..غیر ا...

آدم فقط یہ بارعاشق یہ نفر میشہاگہ بهش نرسیدحتے نمیتونہ دوبار...

کم کم بدل به قلعه متـــــــــــروکه میشودشهری که کوچه هاش به...

‌‌به کجای جهان پناه ببرم که نبودنت مهم مباشد؟‌پیمان_شمس‌

آقا مصطفی همیشه سر به زیر بود که مبادا چشمش به نامحرم بیافتد...

🥀 شب دردناک 🥀🥀 فصل ۴ 🥀🥀 پارت ۱۰ 🥀جونگکوک لبخند بی‌حالی روی ...

نام فیک:عشق مخفیPart: 14*سه سال بعد*(الان ات ۲۰ سالشه و جیمی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط