You didn't retell me the truth
You didn't retell me the truth
Part⁹
ات با شنیدن اون حرف نفسش رفت اصلا اهل کارای غیر مجاز نبود و میدونست اگه اونو بگیرن شاید بلایی سرش بیارن ولی خب اون زندگیش و خودشو دوست داشت پس درخواست کوک رو رد کرد
ات:نه من دوست ندارم جوون مرگ بشم میدونی اگه دستیاران سوکبین منو بگیرند چی میشه میکنم
خلاصه با هزار بدبختی قرار شد اون اونجا جاسوسی کنه اما یه چیزی که بهش نگفتن این بود که فقط در طول مهمونی نبود اون کلا اونجا میموند تا اطلاعات مهم رو بفرسته برای باند کوک و بعدش برگرده
•ساعت ۸ شب عمارت سوکبین•
ات همراه با کوک و یونا و سوجین وارد عمارت شد تنها حسی که داشت ترس بود چون توی ماشین نقشه اصلی رو گفته بودن و چون مهمونی بالماسکه بود خب قطعا سوکبین نمیشناختتش
به اخرای مهمونی نزدیک میشدند و این حس ترس و تپش قلب به شدت زیاد میشد اما خب چه میشه کرد
راس ساعت ۱۰ تمام مهمونا از جمله ات از اونجا رفته بودن ات تمام شب رو توی اتاقش الکل خورد و با خودش گفت اینا آخرین روزای زندگیمه ولی خب اون بدبین بود نسبت به همه چیز!
•صبح عمارت سوکبین•
•ات ویو•
با لرزو ترس فراوان زنگ در رو زدم بادیگاردی درو باز کرد و بعد وارد شدم توی سال سوکبین با یه خانمی حرف میزدن نخواستم مزاحم شم پس اومدم برم که صدایی شنیدم
سوکبین:کاری داشتین خانم
(مگه این شخصیت منفی ،یست چه با ادبه چه با شخصیته🗿🤙)
ات:امممم بله من خدمتکار جدیدم
سوکبین با تکون دادن سرش به ات فهموند که میتونه بره و ات هم رفت
•۳ ماه بعد عمارت سوکبین•
•ات ویو•
توی این سه ماه موفق شدم بیشتر مدارکی که میخوان رو به دست بیارم ولی یه چیزی برام عجیبه اینکه اونا راجب هویت اصلی من توی باند یک عالم اطلاعات دارن اینکه اسمم چیه یا اینکه تاریخ تولدم چطوری به عمارت جئون رفتم و خیلی چیزها کوک میگه عادیه ولی از نظر من اینطوری نیست و نباید این اطلاعات رو داشته باشن
به هر حال دوباره به سمت اتاق خواب سوکبین رفتم و در باز کردم....
به محض ورود دخترک به اتاق سوکبین هم از سرکار برگشت
سوکبین:ببینم ات کجایی باید الان کتمو بگیری (نکته ات دستیار شخصیه سوکبین)
ات با شنیدن صدای سوکبین ترس به تنش افتاد و لرزید ولی اتاق خیلی کثیف بود پس بدو بدو به پایین رفت سلام کرد کتشو گرفت و دوباره برگشت اتاق رو داشت تمیز میکرد که قیافه متعجب سوکبین رو دید
سوکبین:تو اینجا چیکار میکنییی
ات:خبب ببینین یه صدایی از اتاق اومد منم اومدم ببینم چیه دیدم موش اومده و اتاق بهمریختست پس تمیزش کردم (دروغگوی ماهر🤙🤡)
و بعد از تعظیم از اتاق بیرون رفت
*end*
ادامش توی کامنتاس
Part⁹
ات با شنیدن اون حرف نفسش رفت اصلا اهل کارای غیر مجاز نبود و میدونست اگه اونو بگیرن شاید بلایی سرش بیارن ولی خب اون زندگیش و خودشو دوست داشت پس درخواست کوک رو رد کرد
ات:نه من دوست ندارم جوون مرگ بشم میدونی اگه دستیاران سوکبین منو بگیرند چی میشه میکنم
خلاصه با هزار بدبختی قرار شد اون اونجا جاسوسی کنه اما یه چیزی که بهش نگفتن این بود که فقط در طول مهمونی نبود اون کلا اونجا میموند تا اطلاعات مهم رو بفرسته برای باند کوک و بعدش برگرده
•ساعت ۸ شب عمارت سوکبین•
ات همراه با کوک و یونا و سوجین وارد عمارت شد تنها حسی که داشت ترس بود چون توی ماشین نقشه اصلی رو گفته بودن و چون مهمونی بالماسکه بود خب قطعا سوکبین نمیشناختتش
به اخرای مهمونی نزدیک میشدند و این حس ترس و تپش قلب به شدت زیاد میشد اما خب چه میشه کرد
راس ساعت ۱۰ تمام مهمونا از جمله ات از اونجا رفته بودن ات تمام شب رو توی اتاقش الکل خورد و با خودش گفت اینا آخرین روزای زندگیمه ولی خب اون بدبین بود نسبت به همه چیز!
•صبح عمارت سوکبین•
•ات ویو•
با لرزو ترس فراوان زنگ در رو زدم بادیگاردی درو باز کرد و بعد وارد شدم توی سال سوکبین با یه خانمی حرف میزدن نخواستم مزاحم شم پس اومدم برم که صدایی شنیدم
سوکبین:کاری داشتین خانم
(مگه این شخصیت منفی ،یست چه با ادبه چه با شخصیته🗿🤙)
ات:امممم بله من خدمتکار جدیدم
سوکبین با تکون دادن سرش به ات فهموند که میتونه بره و ات هم رفت
•۳ ماه بعد عمارت سوکبین•
•ات ویو•
توی این سه ماه موفق شدم بیشتر مدارکی که میخوان رو به دست بیارم ولی یه چیزی برام عجیبه اینکه اونا راجب هویت اصلی من توی باند یک عالم اطلاعات دارن اینکه اسمم چیه یا اینکه تاریخ تولدم چطوری به عمارت جئون رفتم و خیلی چیزها کوک میگه عادیه ولی از نظر من اینطوری نیست و نباید این اطلاعات رو داشته باشن
به هر حال دوباره به سمت اتاق خواب سوکبین رفتم و در باز کردم....
به محض ورود دخترک به اتاق سوکبین هم از سرکار برگشت
سوکبین:ببینم ات کجایی باید الان کتمو بگیری (نکته ات دستیار شخصیه سوکبین)
ات با شنیدن صدای سوکبین ترس به تنش افتاد و لرزید ولی اتاق خیلی کثیف بود پس بدو بدو به پایین رفت سلام کرد کتشو گرفت و دوباره برگشت اتاق رو داشت تمیز میکرد که قیافه متعجب سوکبین رو دید
سوکبین:تو اینجا چیکار میکنییی
ات:خبب ببینین یه صدایی از اتاق اومد منم اومدم ببینم چیه دیدم موش اومده و اتاق بهمریختست پس تمیزش کردم (دروغگوی ماهر🤙🤡)
و بعد از تعظیم از اتاق بیرون رفت
*end*
ادامش توی کامنتاس
۲.۳k
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.