شب به شب
شب به شب
تنی خسته را از لباسی خاکی میکشد بیرون
می خواباندش بر زمینی سرد و سخت
و روحش را میفرستد به رویا
بی دغدغه ی فردا و فرداها
بی خیال خالی جیبش
بی تعهد به سفرهای که خوابِ نان میبیند
روحش را میفرستد به یک تابستانِ طولانی
بهانه نمیدهد
به دست مردی که روی دردِ استخوانش خوابیده
و فکر میکند
این خانه تاریک ... خانه ی من است ؟؟
این خمیده شبح ... سایه ی من؟ .
نیکی_فیروزکوهی
تنی خسته را از لباسی خاکی میکشد بیرون
می خواباندش بر زمینی سرد و سخت
و روحش را میفرستد به رویا
بی دغدغه ی فردا و فرداها
بی خیال خالی جیبش
بی تعهد به سفرهای که خوابِ نان میبیند
روحش را میفرستد به یک تابستانِ طولانی
بهانه نمیدهد
به دست مردی که روی دردِ استخوانش خوابیده
و فکر میکند
این خانه تاریک ... خانه ی من است ؟؟
این خمیده شبح ... سایه ی من؟ .
نیکی_فیروزکوهی
- ۱.۱k
- ۲۱ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط