چشم هایم بسته بود و بوسه ای دزدید و رفت

چشم هایم بسته بود و بوسه ای دزدید و رفت
بذر عشق و نیستی در سینه ام پاشید و رفت

دل پریشــان کرد و آرام و قرارم را گرفت

با لب شیرین خود بر روی من خندید و رفت

بر سرش اسپند چرخاندم که ماند پیش دل

باز ترفندی زد و از پیش من چرخید و رفت

خواستم از دل بپرسم چیست این بازی دل

با زرنگی یک غزل از مولوی پرسید و رفت

گفتمش دیوانه ام کردی بمان نزد دلم

چشم گریان مرا در انتظارش دید و رفت


#F



@,,,,D
دیدگاه ها (۵)

جریمه کرده ای مرا؟ بی تو نفس نمیکشم!تَرکه بزن!جریمه کُن!...

در تمنای غزل ، در پی تفسیرِ تو اممست با خاطرِ تو ، بسته به ز...

ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻋﺸﻖ ﻛﻪ ﺯﻳﺒﺎﺗﺮﻳﻦ ﺳﺮﺁﻏﺎﺯ ﺍﺳﺖﻫﻨﻮﺯ ﺷﻴﺸﻪ ﻱ ﻋﻄﺮ ﻏﺰﻝ ﺩﺭﺵ ﺑﺎﺯ...

وقت خواب آمد عزیز ِمهربانم، شب بخیرخسته ای، باید بخوابی هم ز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط