چشمای قشنگ تو
#part131
چشمای قشنگ تو✨
#دیانا
شروع کردیم به تمیز کردن کف
دیگه کسی هیچ حرفی نزد....
دیانا:هوففف خسته شدم
مهشاد:منممم
دیانا:پسرا بیاین وسایلو بچینین
منو مهشاد و نیکا نظر دادیم ک چطوری بچینن
محراب:واااای چقد مبلا سنگیننن
ارسلان:وای اره
متین:دیانا بیا نرده بمون بگیر تا پرده رو وصل کنم
دیانا:بش مواظب باش
همه کار هارو انجام دادیم
مهشاد:بچها الان ساعت 2 مامان اینام خوابن وسایلو چیدیم بنظرم بخوابیم اینجا صب بلند شیم بریم
ارسلان:موافقم خیلی خسته ایم
محراب:پس من میرم تشک و بالشت میارم ما تو پذیرایی میخوابیم شما برید اتاق
.............
مهشاد:من رو زمین میخوابم تو و نیکا بخوابین رو تخت
دیانا:نه من میخوابم زمین
مهشاد:اذیت نکن برووو بخواب
دیانا:مهشادددد
نیکا:دعوا نکنید من زمین راحت ترم
دیانا:خفه شو تو بارداری
مهشاد:نمیشه ک زمین بخوابی
نیکا:مبگم زمین راحت ترم
مهشاد:ببین چیکلر میکنی دیانا برو بخواب دیگه
دیانا:ب م چ
ارسلان:انقد سروصدا نکنید بخوابیدددد
مهشاد:باشههههه
دیانا:بیا صدا اونا هم در اومد
نفکا:هوفف باشه من دیگ نمیتونم وایسم سر پا میرم بخوابم
مهشاد:افرین دیانا توعم برو بخواب
دیانا:ایشششش باشه
اون شب نتونستم بخوابم همش فکرم درگیر حرفای امشب بچه ها بود
ارسلان دوسم داش؟
فق بخاطر خنده بود حرفاشون؟
اگ دوسم داره چرا پیش همه نمیگه؟
چرا همش رمزی باهم صحبت میکنه؟
شقایق چی؟
حرفای شقایق؟
اصن جرا جلو شقایق نگف ک من فقط دخترعموشم و دوسش ندارم؟
یا اون حرفش تو رستوران ک روانی یکیه؟
یا اون جرعت حقیقتا؟
از وقتی ارسلان پاشو گذاشت ایران دیگه زندگی قبلی رو ندارم
همش اتفاقات عجیب و غریب
نمیدونم هیچ کدوم از سوال های تو مغزمو تمیتونستم جواب بدم
من چی؟
منی ک میدونستم دوسش دارم ولی نمیخواستم چیزی راجب حسم بگم
چشمای قشنگ تو✨
#دیانا
شروع کردیم به تمیز کردن کف
دیگه کسی هیچ حرفی نزد....
دیانا:هوففف خسته شدم
مهشاد:منممم
دیانا:پسرا بیاین وسایلو بچینین
منو مهشاد و نیکا نظر دادیم ک چطوری بچینن
محراب:واااای چقد مبلا سنگیننن
ارسلان:وای اره
متین:دیانا بیا نرده بمون بگیر تا پرده رو وصل کنم
دیانا:بش مواظب باش
همه کار هارو انجام دادیم
مهشاد:بچها الان ساعت 2 مامان اینام خوابن وسایلو چیدیم بنظرم بخوابیم اینجا صب بلند شیم بریم
ارسلان:موافقم خیلی خسته ایم
محراب:پس من میرم تشک و بالشت میارم ما تو پذیرایی میخوابیم شما برید اتاق
.............
مهشاد:من رو زمین میخوابم تو و نیکا بخوابین رو تخت
دیانا:نه من میخوابم زمین
مهشاد:اذیت نکن برووو بخواب
دیانا:مهشادددد
نیکا:دعوا نکنید من زمین راحت ترم
دیانا:خفه شو تو بارداری
مهشاد:نمیشه ک زمین بخوابی
نیکا:مبگم زمین راحت ترم
مهشاد:ببین چیکلر میکنی دیانا برو بخواب دیگه
دیانا:ب م چ
ارسلان:انقد سروصدا نکنید بخوابیدددد
مهشاد:باشههههه
دیانا:بیا صدا اونا هم در اومد
نفکا:هوفف باشه من دیگ نمیتونم وایسم سر پا میرم بخوابم
مهشاد:افرین دیانا توعم برو بخواب
دیانا:ایشششش باشه
اون شب نتونستم بخوابم همش فکرم درگیر حرفای امشب بچه ها بود
ارسلان دوسم داش؟
فق بخاطر خنده بود حرفاشون؟
اگ دوسم داره چرا پیش همه نمیگه؟
چرا همش رمزی باهم صحبت میکنه؟
شقایق چی؟
حرفای شقایق؟
اصن جرا جلو شقایق نگف ک من فقط دخترعموشم و دوسش ندارم؟
یا اون حرفش تو رستوران ک روانی یکیه؟
یا اون جرعت حقیقتا؟
از وقتی ارسلان پاشو گذاشت ایران دیگه زندگی قبلی رو ندارم
همش اتفاقات عجیب و غریب
نمیدونم هیچ کدوم از سوال های تو مغزمو تمیتونستم جواب بدم
من چی؟
منی ک میدونستم دوسش دارم ولی نمیخواستم چیزی راجب حسم بگم
۵.۶k
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.