چشمای قشنگ تو
#part129
چشمای قشنگ تو✨
رفتیم خونه محراب و مهشاد
قرار شد ماکف پذیرایی رو تمیز کنیم پسرا وسایلو بچینن
دیانا:نیکا تو بیا بشین اینجا مواد شوینده درست کن منو مهشاد تی میکشیم
نیکا:نههه منم میخوام مث شما کار کنم
مهشاد:نیکا لج نکن بخاطر خودت میگیم
نیکا:هوففف بش
دیانا:افرین
شروع کردیم کف ریختن روی زمین
ارسلان:وای دیانا ببین جغد...(خورد زمین)
دیانا:یاعلییی ارسلاااان خبیی؟
ارسلان:اییی کمرم
مهشاد:خاک تو سرت مگه نمیبینی کف رو زمینهههه
ارسلان:هول شدم خوب
محراب و متین کمک کردن پاشه
دیانا:دست و پاچلفتی شدی چرا😂😂😂
ارسلان:میخواستم بگم رو بالکن روبرویی جغد نشسته
دیانا:جیغغغغ کووو کجااااا
محراب:هیسسسس نصف شب داد میزنییی؟
دیانا:ارسلان کجا دیدییی
ارسلان:اونجا بود
دیانا:وایییی رفتتت
متین:با جیغی که تو زدی معلومه ک میره
نیکا:یه سوال مگه جغد تو جنگل نی؟
مهشاد:ن باو مد شده جغدم حیوون خونگی میکنن
دیانا:واقعااااا؟
مهشاد:آره فک کنم این همسایه روبروییمون جغد نگه میداره
دیانا:وای خوش بحالش
متین:ازدواج کردی بگو شوهرت برات جغد بخره😂
محراب:بیچاره شوهرت😂😂
مهشاد:ایشالله ک شوهرت جغد دوست داشته باشه
دیانا:اگه دوس نداشته باشه باهاش ازدواج نمیکنم
ارسلان:اگ خفاش دوس داشته باشه چی؟
دیانا:هاعععع؟
متین:واااییی🤣🤣🤣
محراب:چرا خودتو قاطی میکنی😂😂
ارسلان:منطورم ی چی دیگ بود...
مهشاد:آره جون عمت
نیکا: بچهاااایه جی بگم؟
همه:بگو😂
نیکا:بابا چرا نمیخواین بفهمید ارسلان از دیانا خوشش میاد همین
محراب:از دیانا؟
نیکا:اوهوم
محراب:ودف؟
نیکا:ارسلان خجالت نکن خودت بگو
ارسلان:م... ن؟
#دیانا
از خجالت سرمو انداختم پایین یاد اون کار ارسلان افتادم....
گفت ک دوسم داره ولی من فک میکردم فقط هوسه اما خیلی تغییر کرده بود مغرور نبود همش چص نمیکرد به معنای واقعی آدم شده بود
این چندوقته هیلی هوامو داشت
بغض تو چشام جمع شده بود
نگاهی به اطراف کردم
همه زل زده بودن به منو ارسلان
یه قطره از اشکم افتاد روی زمین
که مهشاد اومد سمتم
مهشاد:دیانا خوبی؟؟
دیانا:آره آره
متین:ارسلان نمیخوای حرفی بزنی؟
ارسلان:چی بگم
محراب:نیکا راست میگه؟
ارسلان:......
محراب:ارسلان باتوعم
ارسلان:بهتره اینجارو جمع کنیم 2یا3 روز دیگه عروسیه
محراب:بحثو عوض نکن
چشمای قشنگ تو✨
رفتیم خونه محراب و مهشاد
قرار شد ماکف پذیرایی رو تمیز کنیم پسرا وسایلو بچینن
دیانا:نیکا تو بیا بشین اینجا مواد شوینده درست کن منو مهشاد تی میکشیم
نیکا:نههه منم میخوام مث شما کار کنم
مهشاد:نیکا لج نکن بخاطر خودت میگیم
نیکا:هوففف بش
دیانا:افرین
شروع کردیم کف ریختن روی زمین
ارسلان:وای دیانا ببین جغد...(خورد زمین)
دیانا:یاعلییی ارسلاااان خبیی؟
ارسلان:اییی کمرم
مهشاد:خاک تو سرت مگه نمیبینی کف رو زمینهههه
ارسلان:هول شدم خوب
محراب و متین کمک کردن پاشه
دیانا:دست و پاچلفتی شدی چرا😂😂😂
ارسلان:میخواستم بگم رو بالکن روبرویی جغد نشسته
دیانا:جیغغغغ کووو کجااااا
محراب:هیسسسس نصف شب داد میزنییی؟
دیانا:ارسلان کجا دیدییی
ارسلان:اونجا بود
دیانا:وایییی رفتتت
متین:با جیغی که تو زدی معلومه ک میره
نیکا:یه سوال مگه جغد تو جنگل نی؟
مهشاد:ن باو مد شده جغدم حیوون خونگی میکنن
دیانا:واقعااااا؟
مهشاد:آره فک کنم این همسایه روبروییمون جغد نگه میداره
دیانا:وای خوش بحالش
متین:ازدواج کردی بگو شوهرت برات جغد بخره😂
محراب:بیچاره شوهرت😂😂
مهشاد:ایشالله ک شوهرت جغد دوست داشته باشه
دیانا:اگه دوس نداشته باشه باهاش ازدواج نمیکنم
ارسلان:اگ خفاش دوس داشته باشه چی؟
دیانا:هاعععع؟
متین:واااییی🤣🤣🤣
محراب:چرا خودتو قاطی میکنی😂😂
ارسلان:منطورم ی چی دیگ بود...
مهشاد:آره جون عمت
نیکا: بچهاااایه جی بگم؟
همه:بگو😂
نیکا:بابا چرا نمیخواین بفهمید ارسلان از دیانا خوشش میاد همین
محراب:از دیانا؟
نیکا:اوهوم
محراب:ودف؟
نیکا:ارسلان خجالت نکن خودت بگو
ارسلان:م... ن؟
#دیانا
از خجالت سرمو انداختم پایین یاد اون کار ارسلان افتادم....
گفت ک دوسم داره ولی من فک میکردم فقط هوسه اما خیلی تغییر کرده بود مغرور نبود همش چص نمیکرد به معنای واقعی آدم شده بود
این چندوقته هیلی هوامو داشت
بغض تو چشام جمع شده بود
نگاهی به اطراف کردم
همه زل زده بودن به منو ارسلان
یه قطره از اشکم افتاد روی زمین
که مهشاد اومد سمتم
مهشاد:دیانا خوبی؟؟
دیانا:آره آره
متین:ارسلان نمیخوای حرفی بزنی؟
ارسلان:چی بگم
محراب:نیکا راست میگه؟
ارسلان:......
محراب:ارسلان باتوعم
ارسلان:بهتره اینجارو جمع کنیم 2یا3 روز دیگه عروسیه
محراب:بحثو عوض نکن
۴.۱k
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.